هیونگ:هیون صبر کن با تو ام
هیون بی توجه به اونا سوار ماشین شد و رفت
هیون به تانیا زنگ زد و گفت بیا به این ادرس
نیم ساعت گذشت و تانیا رسید.اونجا روی یه پل خلوت بود تانیا از ماشین پیاده شد و به طرف هیون اومد:اوپا چی شده؟چرا خواستی این موقع منو ببینی؟
هیون بدون این که چیزی بگه تانیا رو روی کاپوت ماشین نشوند و مشغول بوسیدنش شد تانیا هم از خدا خواسته همراهیش میکرد
دو-سه روز گذشت
گوشی سوهی زنگ خورد
سوهی:اه...این دیگه کیه سر صبحی؟الو بله؟
هی جو:سوهی منم هی جو! ما توی فرود گاهیم بیاید دنبالمون
سوهی:اااا رسیدی؟ باشه الان میام
هی جو:به هارا هم بگو ماشینش رو بیاره....چهار نفرییم
سوهی:ها؟چهار نفر؟ولی کی؟
هی جو:وقتی اومدی اشنا میشید..زود باشید
سوهی:باشه....بزار هارا رو بیدار کنم میایم
سوهی تماس رو قطع کرد و از جاش بلند شد:هارا هارا هارا بیدار شو زود باش ....!
هارا:اه ه ه ه ه ! چیه سر صبحی؟بزار بخوابیم بابا
سوهی:پاشو باید بریم فرودگاه
هارا:مگه خری؟این موقع بریم فرودگاه چیکار؟
سوهی:اااااا...!هی جو اومده
هارا انگار برق ازش رد شده باشه پرید بالا:چی؟هی جو اومده؟میمردی زود تر بگی؟ بدو...بدو بریم بعد از تخت اومد پایین و با همون لباسا خواست بره فرودگاه که سوهی دستش رو گرفت:اوهوی!کجا داری میری؟نمیخوای با این لباسا بری فرودگاه؟اون الان دیگه یه خواننده هست...
هارا یه نگاهی به خودش انداخت که یه تاپ با یه شلوارک خیلی کوتاه تنش بود:اخ خ خ !باشه الان لباس میپوشم
اونا حاضر شدن و رفتن فرودگاه
هی جو:سوهییییییی!هارااااااا...!
اونا به سمت هی جو اومدن و همدیگه رو بغل کردن
هارا:وای اونی چقدر عوض شدی...!
هی جو:واقعا؟خوشکلتر شدم؟
سوهِی:اه ه ه اعتماد به نفس.اره خوشکل شدی...خوب شد؟
هی جو:قیافه ی با مزه ای به خودش گرفت:اره
هارا:معرفی نمیکنی؟
هی جو:اخ ببخشید
بعد به سمت دنی،دایانا و نیکول برگشت و به اینگلیسی گفت:اینا دوستای من هستن.سوهی و هارا
بعد به سمت هارا و سوهی برگشت و گفت:اینا هم دوستایی هستن که توی نیویورک اشنا شدیم.دنیل،نیکول و دایانا ..دنیل توی موزیک ویدیو ها پانتر من بود
اونا با هم دست دادن و بعد از اشنایی هی جو گفت:خوب بریم دیگه دلم واسه خونه تنگ شده
هارا به اینگلیسی: هی جو! تو و اقای جونز با من بیاید
دنی:هی با من راحت باش...!منو دنی صدا بزن
هارا:باشه ممنونم
وقتی اونا رسیدن خونه هی جو دنی و دایانا و نیکول رو به اتاقشون راهنمایی کرد و گفت میتونید اینجا استراحت کنید
دایانا:نه نه بیاید بریم سئول رو ببینیم من خیلی مشتاقم
هی جو:ای بابا چقدر حولی دختر؟فعلا استراحت کنید بعد از ناهار میریم
دنی خودش رو پرت کرد روی تخت و گفت:من این جا میخوابم
هی جو:چی؟بلند شو برو اتاق روبه رویی
دنی:من تنهایی حوصلم سر میره
هی جو:میخوای بخوابی چجوری حوصلت سر میره؟
دنی دستش رو توی موهاش کشید و گفت :شما دخترا که دوباره متحد شدید....من میرم مخوابم
هی جو:خوب منم میرم پیش دوستام ...دلم خیلی براشون تنگ شده بود
هی جو:
از اتاق بیرون اومدم و به سمت پذیرایی رفتم .هارا و سوهی اونجا مشغول صحبت بودن
هارا:اوه اومدی؟بعد بلند شد و بغلم کرد:اخ خ خ خ !چقدر دلم تنگ شده بود
سوهی:وایییییی دوباره با همیم
هارا:بشین برامون تعریف کن که این مدت چیکار میکردی؟
سرم رو روی پای سوهی گذاشتمو روی کاناپه دراز کشیدم
یه عالمه با هم حرف زدیم خیلی درباره ی هیون کنجکاو بودم...این که چیکار میکنه؟الان دوست دختر داره؟یا منتظر من مونده؟
هارا :هی جو!تو...چیزی دربارش نمیپرسی؟....هیون...
سوهی:هارا بس کن
لبخندی زدم و گفتم:مگه چی شده؟
سوهی:هیچی عزیزم...بهش فکر نکن...راستی امشب میخوایم جشن بگیریم با دوستات بیاین همون جای همیشگی
من:باشه...!حتما .احتمالا بعد از ناهار میریم گردش ...شماها میاید؟
هارا:من که قراررررررر دارم
من و سوهی :اوووووووو
هارا:چیه؟خوب قرار دارم دیگه
من:باشه اونی بهت خوش بگذره ..سوهی تو هم نمیای
سوهی:خوب ...چیزه منم چیز دارم ...قرار
من:اوه اوه سرتون شلوغه ها باشه پس
سوهی:قرار امشب رو فراموش نکنید
از جام بلند شدم و بدنم رو کشیدم:ااااااااااای خیلی خستم.من میرم بخوابم
توی اتاقم رفتم همه چیز رو برای برگشتنم حاضر کرده بودن روی تخت خوابیدم و کم کم چشمام گرم شد توی خواب غلت زدم و متوجه شدم یکی کنارم خوابید همونطوری که چشمام بسته بود گفتم:ااااااااااخ دنی تویی؟
دنی:نه من نیستم
من:میزنمتاااااا...بزار بخوابم تو تخت من چیکار میکنی؟
دنی:بیدار شو بریم گردش
من:اااااااه خوابم میاد مزاحممممم
دایانا:ینی چی؟بیدارشو دیگه...
نیکول:اره ما فقط چند روز این جاییم
-باشه شماها برید یه چیزی بخورید من لباس میپوشم میام
دنی:زود باش
-بروووووووووو
دنی:رفتم
بعد از این که حاظر شدم رفتم طبقه ی پایین بچه ها روی کاناپه نشسته بودن و صحبت میکردن
دایانا:ااا اومدی؟بریم بچه ها پاشید
دنی:شما ها نمیاید؟
هارا:نه ممنون دنی ما خونه میمونیم شما برید خوش بگذره
توی حیاط:
-دادااااااااان اینم ماشین من!
نیکول:وای دختر چقدر خوشکله!!!
من:واقعا؟خوشکله؟
دنی:من عاشق ماشینت شدم از رنگش خوشم میاد
من:خوب دیگه بریم شب باید زود برگردیم دوستام برای برگشتنم ترتیب یه مهمونی رو دادن
دایانا:اره سوار شید دیگه
با هم رفتیم پل نامسان....روبه روی دریاچه....و خیلی جا های دیگه
دایانا:من گرسنمه...بریم یه چیزی بخوریم
وارد رستوران که شدیم تعداد زیادی اومدن تا ازمون عکس و امضا بگیرن دنی با ذوق و شوق زیاد به دخترا نگاه میکردو بهشون امضا میداد
ومنم همینطور
بعد از این به چند نفر امضا دادیم و باهاشون عکس گرفتیم سر میز نشستیم تا غذا بخوریم
نیکول:من نمیتونم منو رو بخونم
دایانا:منم!
-اخ ببخشید الان میگم منوی غذا های امریکایی رو بیارن
بعد گارسون رو صدا کردم و منوی غذا های خارجی رو خواستم
داشتیم غذا میخوردیم که هارا زنگ زد:
الو؟اونی کجایی؟
من؟تو رستوران بعد از این که غذا خوردیم میایم
هارا :باشه پس زود بیاین
دنی:چی گفت؟
-گفت زود بریم
نیکول:وای نـــــــــه!
-چی شده؟
نیکول:من لباس ندارم بپوشم
دایانا:منم ندارم فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 266 تاريخ : يکشنبه 16 فروردين 1394 ساعت: 2:30