باورم کن14 پارت 2 و قسمت 15 پارت 1

ساخت وبلاگ
قسمت چهاردهم/پارت 2 مین سو داشت میدوید که پاش به یه شاخه گیر میکنه و میخوره زمین.... سونگ جو:اااااااه لعنتی...کدوم گوری رفتی؟ مین سو هم که دید انگار گمش کرده نفسشو حبس کرد و هیچ صدایی ازش در نیومد....سونگ جو هم بعد از یه کم گشتن نا امید شد و به سمت ویلا برگشت مین سو موبایلشو بیرون اورد وبه سختی خودشو به این طرف و اون طرف میکشوند(پاش اسیب دیده بود) تا بالاخره یه جا انتن داد و مین سو همونجا خشک شد با ترس و لرز شماره ی جونگی رو گرفت مین سو:اوو.....اوووپا.. جونگی:مین سو؟تو کجایی؟کجارفتی؟ مین سو:من....من نمیدونم کجام...گم شدم جونگی:چرا از ماشین پیاده شدی؟ مین سو درحالی که گریه مانع حرف زدنش میشد گفت:جانگ....جانگ سونگ جو..... گریش شدت گرفت و دیگه نتونست حرف بزنه جونگی:مین سو...مین سو اروم باش...من پیدات میکنم کیو:چی شد داداش؟ جونگی:گم شده...نمیدونه کجاست! یونگی:حالا چجوری پیداش کنیم؟ جونگی:نمیدونم..... کیو: شاید اگه اینجا اتیش روشن کنیم نورشو ببینه و به این سمت بیاد جونگی:حق با تو ئه داداش.... و مشغول درست کردن اتیش شدن و بعدش جونگی شماره ی مین سو رو گرفت:مین سو...میتونی نورو ببینی؟ مین سو به اطرافش نگاه کرد:ا....اره میبینمش جونگی:بیا به این سمت...من اونجام مین سو خواست از جاش بلند بشه ولی پاش زخمی شده بود مین سو:اوپا نمیتونم راه برم...پام زخمی شده جونگی:ولی باید سعیتو بکنی.....زود باش تو میتونی مین سو به سختی از جاش بلند شد و با ناتوانی به سمت نور قدم بر میداشت تا به نزدیکی جونگی رسید ولی دیگه نتونست ادامه بده و خورد زمین.باصدای افتادن اون پسرا به سمتش دویدن جونگی بغلش کرد و گفت:مین سو...مین سو خوبی؟ کیو:چی شده؟چرا رفتی تو جنگل؟ مین سو با تمام قدرتش جونگی رو بغل کرد:اوپااااا جانگ سونگ جو....اون اومده بود توی ماشین....منم خواستم ازش فرار کنم ولی نمیدونستم باید از کدوم طرف برم جونگی:سونگ جو؟ و بعد با عصبانیت مین سو رو بغل کرد و به سمت ویلا برگشتن ویلا: همه با دیدن جونگی به طرفش اومدن نیکول:مین سو شی؟چه اتفاقی افتاده؟تو زخمی شدی!!! جونگی مین سو رو روی کاناپه گذاشت و با عصبانیت به طرف سونگ جو که اونطرف سالن ایستاده بود رفت و یقش رو گرفت جونگی:تو اشغال عوضی....با دوست دختر من چیکار داشتی هان؟ هیچول:جونگ مین شی!داری چیکار میکنی؟ جونگی:باتوام حرومزاده...با مین سو چیکار داشتی؟ سونگ جو:پارک جونگ مین....تو در حدی نیستی که از من درباره ی کارام سوال کنی سونگ سو:اوپا؟چی شده؟ سونگ جو:دستتو بکش جونگی مشت محکمی به صورت اون کوبید که باعث شد از دماغش خون بیاد کیو و یونگی جلو رفتن و دست جونگی رو به طرف عقب کشیدن کیو:جانگ سونگ جو...همین الان از اینجا برو سونگ جو:چرا باید برم؟ لیتوک که قضیه رو گرفته بود جلو اومد:همین الان برو بیرون....و بعد از ویلا بیرونش کرد همه دور مین سو جمع شده بودن لیتوک:مین سو شی؟حالت خوبه؟صدمه دیدی؟ مین سو:نه اوپا...من خوبم...ممنون هارا:ولی زخمی شدی.... جونگی:میتونی راه بری؟ مین سو از روی مبل بلند شد:اره اوپا...میتونم جونگی:خوب پس بریم یه کم استراحت کن و بعد به سمت اتاقشون رفتن نیکول به طرف سونگ سو رفت:نمیخوای با اوپات بری؟ سونگ سو:البته که میرم...یه لحظه هم اینجا نمیمونم و بعد از اونجا اومد بیرون جونگی همونطور که زخم مینسو رو تمیز میکرد:هنوزم نمیخوای بهم قضیه ی جانگ سونگ جو رو بگی؟ مین سو:ارزش نداره ! جونگی:ولی من میخوام بدونم مین سو:اون برادر ناتنی منه....بعد از مرگ مادرم بابا با مادر اونا ازدواج کرد جونگی:برادر ناتنی؟ولی...ولی چرا امشب اون..... مین سو:اونا همه ی ارثیه ی ته یونگ رو گرفتن.....بعدش مارو هم از خونه بیرون کردن..ولی ته یونگ و تاهیان سخت کار میکردن و نمییذاشتن به من سخت بگذره .....اون و خواهرش با ما خیلی ضد بودن...و بعد خندش میگیره جونگی:به چی میخندی؟ مین سو:تاهیان به اون دوتا میگفت عجوج و مجوج جونگی:حقا که برازندشونه....خیله خوب عزیزم بیا بخوابیم مین سو هم کنار جونگی دراز کشید و بغلش کرد و جونگی هم اونو در اغوش گرفت و خوابیدن ساعت 11 و نیم بود ولی جونگی و مین سو همچنان خواب تشریف داشتن و بقیه هم با هم رفته بودن گردش دسته جمعی مین سو چشماشو باز کرد و بدنشو کشید:اوپاااا..اوپااا بیدار شو ظهره جونگی:همممممممم....بزار بخوابم مین سو:پاشو دیگه..... جونگی:نمیخوام مین سو:چیشششش پس منم دوباره میخوابم و برگشت روی تخت پیش جونگی خوابید..... بچه ها ساعت 1 برای ناهار برگشتن ویلا دونگهه:نگو که هنوز خوابن کیو:فکر کنم همینطوره هیچول:ای باباااا این جونگ مینم یکی لنگه ی خودش انتخاب کرده.... دونگهه:میگم چقدر همو دوس دارن جونگی:اوی!دارید پشت سر من حرف میزنید؟ هیچول:نه بابا این چه حرفیه؟کی جرات میکنه پشت سر پارک جونگ مین حرف بزنه؟ کیو:مین سو هنوز خوابه؟ جونگی:نه....بیدار شده داره دوش میگیره بعدش میاد پایین یونگی: هی بچه ها ناهار امادست مدیر خودش درست کرده همه:اووووووووو جونگی:مدیر لی نکنه میخوای همه رو همینجا بکشی؟چیزی توش نریختی؟ مدیر:هرکی رو بتونم بکشم تو رو نمیتونم بکشم...چون تو تا منو نکشی ول نمیکنی.... نیکول:من میرم مین سو رو صدا کنم بیاد ناهار جونگی:ممنون نیکول و نیکول میره بالا دم اتاق جونگی و مین سو:میتونم بیام داخل؟ مین سو:بله بفرمایید نیکول:دختر خواب الود بالاخره بیدار شدی؟ مین سو:ببخشید....دیشب نتونستم بخوابم نیکول:نه عزیزم ...ما اومدیم اینجا که استراحت کنیم دیگه...خیله خوب زود بیا پایین ناهار بخوریم ...بعدشم میریم یه گردش دسته جمعی... مین سو:باشه اونی الان میام...بریم اونا از اتاق اومدن بیرون و بقیه همه سر میز ناهار بودن هیچول:اوووه نیکول شی رفتی مین سو رو بیاری خودتم خوابت برد؟ دونگهه:اخ من که دارم میمیرم از گشنگی!بیاید شروع کنیم بعد از ناهار لیتوک:خوب قراره چیکار کنیم؟ هارا:اممممممم قراره بریم گردش.... لیتوک:موافقم....بریم بازی کنیم یونگی:من حوصله بازی ندارم شماها برید کیو:منو یونگ سنگ میریم تو جنگل یه چرخی بزنیم هیچول:هییییییی!شماها چتونه؟میخوایم بازی کنیم قسمت پانزدهم/پارت 1 کیو:حالا چه بازیی قراره انجام بدیم؟ لیتوک:اممممممم اها...بیاید قایم باشک بازی کنیم.....ماها که دوست دخترامونو اوردیم....یونگ سنگ و کیوجونگ هم که دوست دختر ندارن با هارا و نیکول زوج میشن ....یه زوج چشم میزارن و بقیه قایم میشن جونگی:ما چشم نمیزاریماااااا ....گفته باشم کیو:ولی خیلی تعدادمون زیاده....بهتره چهانفر چشم بزارن...ینی دوتا زوج! هیچول:منم موافقم بریم...ولی...حالا کیا قراره چشم بزارن؟ جونگی:امممممم بیاید رای بدیم....خوبه؟ همه :اره خوبه بعد از رای گیری قرار شد کیو و نیکول....و هیچول و دوست دخترش چشم بزارن و بقیه هم برن و توی جنگل قایم بشن اونا چشماشونو بستن و بقیه هم الفرار جونگی دست مین سو رو گرفته بود و بدون این که بدونن کجا دارن میرن میدویدن مین سو:اوپاااا.....اوپا من خسته شدم ....ووایسا جونگی:اصلا ما کجاییم؟ مین سو همونطور که نفس نفس میزد گفت:خیلی دور شدیم؟ جونگی:اره فکر کنم...بیخیالش...تا مارو پیدا کنن خیلی طول میکشه بیا یه چرخی این اطراف بزنیم....و بعد مشغول گشتن شدن .....دیگه شب شده بود ولی اونا هنوز داشتن دنبال یه راه برای پیدا کردن ویلا میگشتن مین سو یه دفعه سر جاش نشست:اوووووووف من خسته شدم بابا....سه ساعته داریم دور خودمون میگردیم..... جونگی:خوب میگی چیکار کنم...حالا چرا اونجا نشستی؟ مین سو:من دیگه نمیام....وقتی فهمیدی از کدوم طرف باید بریم منم خبر کن جونگی:میخوای همونجا بشینی؟ مین سو:دقیقا... جونگی:توی این تاریکی نمیتونیم راهو پیدا کنیم...بهتره شبو تو جنگل بخوابیم مین سو:چییییییییی؟من میترسم جونگی:تنها که نیستی...ناسلامتی منم هستم مین سو:هر کاری میخوای بکن...من میخوام بخوابم جونگی:رو زمین؟ مین سو:نه عزیییییزم...سفارش دادم وسط جنگل برام تخت خواب بزارن جونگی رفت و کنار مین سو نشست:بیا این جا..... و بعد بغلش کرد....نیم ساعتی بود که همونجوری نشسته بودن و با هم بحث میکردن تا این که: مین سو:جییییغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ جونگی:گوشم کر شد...چته؟ مین سو:یه چیزی...یه چیزی خورد به پام جونگی:ول کن بابا ..... مین سو:میزنمتا...میگم یه چیزی خورد به پام جونگی:چیکار کنم؟حکم جلبشو صادر کنم؟ مین سو خودشو بیشتر به جونگی چسبوند:من میترسم...یه کاری بکن جونگی سرمین سو رو بالا اورد و به لباش خیره شد:به هیچی فکر نکن ...من پیشتم و بعد لباشو رو لب مین سو گذاشت و کم کم بوسه هاش شدت گرفت و مین سو هم جوابشو میداد و بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن... مین سو:من سردمه....چیکار کنم؟ جونگی:امشب ...خودم گرمت میکنم و بعدش******* بووووووووووووووووووق هوا افتا بی بود و اون دوتا هم توی بغل هم چشماشونو باز کردن جونگی به مین سو نگاه کرد و یه لبخند زد جونگی:مین سوووو!عشقم بیدار شو.... مین سو:همممممممم....خوابم میاد جونگی :بیدار شو عزیزم...باید بگردیم راه ویلا رو پیدا کنیم مین سو:فقط یه کم دیگه بخوابیم... جونگی:پاشو دختر پاشو لباسای خودتو بپوش کت منو پوشیدی لباسای خودتو انداختی اینور و اونور؟ مین سو یه دفعه چشماش گرد شد و یه نگاهی به خودش انداخت که لباسای خودش تنش نبود و فقط کت جونگی رو پوشیده بود تازه متوجه شد که دیشب چی شده مین سو:هییییییییی! و بعد دستشو جلوی صورتش گذاشت جونگی:چی شدی؟ مین سو:پاشو برو اونور لباسامو بپوشم جونگی لبخند ژوکوندی تحویلش داد:چرا برم؟ما که..... مین سو:جیغغغغغغغ می گم برو اونور لباسامو بپوشم جونگی:ایششششش جیغ نزن بابا رفتم و بلند میشه میره جلوتر تا مین سو لباسشو عوض کنه مین سو از جاش بلند شد و لباساشو پوشید جونگی:پوشیدی؟ مین سو:ا...اره جونگی برگشت پیشش :خوب بریم عزییییییزم؟ مین سو:اینجوری نگام نکن.....بیا بریم جونگی:بریم و دوباره با هم مشغول گشتن میشن جونگی:ببین موبایلت انتن نمیده؟مال من شارژ باطریش تموم شده مین سو موبایلشو بیرون اورد:نه....نمیده جونگی:هی!!!! ایناهاش... مین سو:چی؟ جونگی:رود خونه....این رود خونه از پشت ویلا میگذره...بیا همینو ادامه بدیم و بعد مسیر رودخونه رو دنبال کردن تا به ویلا رسیدن..... نیکول:جونگ مین اوپااا....شماها کجا بودید؟ماتمام دیشبو دنبالتون گشتیم جونگی:بقیه کجان؟ هارا:توی جنگل...پسرا رفتن دنبالتون بگردن... نیکول:دیشبو تو جنگل خوابیدید؟ مین سو:اره....نتونستیم توی تاریکی راهو پیدا کنیم نیکول:خوب برید استراحت کنید...ما هم میریم خبر بدیم که پیداتون شد و مین سو و جونگی میرن طبقه بالا مین سو:من رو کاناپه میخوابم جونگی:ها؟ مین سو:میگم میخوام رو کاناپه بخوابم جونگی:چرا چی شده؟ مین سو دوباره یاد دیشب افتاد و چشماشو به هم فشورد جونگی:چته تو؟ مین سو:ما...ما خیلی جلو رفتیم....موندم چجوری باید به ته یونگ و تاهیان بگم جونگی:منظورت چیه؟ مین سو:بیا جلو تر نریم....حداقل واسه یه مدتی جونگی:چرا دار هزیون میگی؟ مین سو:هزیون؟تو میدونی چی شده؟اصلا متوجه نیستی جونگی:حالا مگه چی شده که اینقدر شلوغش میکنی؟ مین سو:حق داری...تو دختر نیستی و برات راحته جونگی:ینی میخوای بیخیال همه چی بشی؟میگی تمومش کنیم؟ مین سو:من فقط میگم ما..... جونگی:باشه هرجور راحتی و از اتاق رفت بیرون مین سو :کجا میری؟اوپااااا بالاخره سفر دو ماهه تموم شد و همه برگشتن کره ولی جونگی هنوزم با مین سو حرف نمیزد باند فرود سئول: مین سو:اوپا چرا اینجوری میکنی؟من که..... جونگی:کیوجونگ میشه مین سو شی رو برسونی خونه؟ممنون داداش و بعد سوار ماشین شد و رفت یونگی و کیو به هم نگاه کردن یونگی:چی شده؟این اخریا رابطتون زیاد خوب نبوده....نکنه شماها جدا شدین؟ مین سو:نمیدونم.....اصا درکش نمیکنم کیو:خوب بیا بریم .... و مین سو رو رسوند خونه کیو:میشه به ته یونگ بگی بیاد دم در؟ مین سو:باشه اوپا....ممنون من دیگه میرم بعد از 5 دقیقه ته یونگ از خونه اومد بیرون و نشست داخل ماشین کیو و بغلش کرد کیو هم اونو بغل کرد:دلم برات تنگ شده بود.... فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 557 تاريخ : يکشنبه 16 فروردين 1394 ساعت: 2:27