باورم کن 15 پارت 2

ساخت وبلاگ
قسمت پانزدهم /پارت 2 ته یونگ:منم همین طور خیلی دلم برات تنگ شده بود کیو ماشینو روشن کرد و حرکت کردن ته یونگ:کجا داری میری؟ کیو:یه کم صبر کن میفهمی تاهیان درحالی که موهاشو خشک میکرد از حمام اومد بیرون:مین سووووو؟تو برگشتی؟ و بعد به طرفش دوید و همو بغل کردن تاهیان:جیغ جیغووو بالاخره برگشتی؟ مین سو جیغ زد:اونییییی تو هم بهم میگی جیغ جیغو؟ تاهیان:وااااای دختر جیغ نزن!ولی راستش دلم برای جیغات تنگ شده بود مین سو:اونییییی!!!! تاهیان:هی چی شده؟تو که الان باید خیلی خوشحال باشی مین سو:خوشحالم.... تاهیان:نیستی!من میفهمم مین سو:نه اونی اشتباه میکنی!!! فقط یه کم خستم...میرم بخوابم تاهیان:اما..... مین سو لبخندی بهش زد و به سمت اتاق رفت کیو و ته یونگ: ته یونگ:کیو جونگ اینجا کجاست؟ کیو:پیاده شو عزیزم.... ته یونگ:ولی.... کیو پیاده شد و در سمت ته یونگ رو باز کرد:پیاده شو دیگه..... ته یونگ پیاده شد و کیو با دستش چشمای ته یونگ رو گرفت:بریم... ته یونگ:کیو جونگ داری منو کجا میبری؟چرا چشمامو گرفتی؟ کیو:فقط یه کم دیگه صبر کنی رسیدیم!!! و بعد از یه کم راه رفتن بالاخره.... کیو:خوب اماده ی؟میخوام دستمو بردارم ته یونگ:اهممممم کیو:یک....دو...سه.... و بعد دستشو برداشت و ته یونگ اروم چشماشو باز کرد اونجا یه باغ پر از رز بود و منظره ی خیلی قشنگی داشت ته یونگ:واااای چقدر قشنگه من.... بعد برگشت ولی کیو اونجا نبود ته یونگ:اِاِاِ کیوجونگ؟کجایی؟ که یه دفعه کیو با گیتارش در حالی که داشت اهنگ میخوند اومد روز ها گذشت،ماه ها گذشت ولی خبری از تو نبود اشکام میریختن و قلبم اتیش میگرفت نه اینطوری نبود...این موقتی بود این طوری نبود.این طوری نبود.اینطوری نبود.شاید باید منو تسکین میدادی ولی جای خالی تو رو هر روز بیشتر حس میکردم حتی اگه دوباره ببینمت،بازمتو...تو عشق منی حتی اگه هزار بار ببینمت من...من عشق توام تو رو بهشت واسه من فرستاده فقط راهت رو به طرف من گم کردی ،همش همینه اگه دوباره به دنیا بیام تنها چیزی که میخوام فقط تویی اگه دوباره عاشق بشم تنها کسی که عاشقشم فقط تویی تو برگشتی...برگشتی... چون من بدون تو وجود نداشتم گفتیم همدیگه رو دوست داریم پس نباید بریم و همو تنها بزاریم دستم همو گرفتیم و حتی به هم قول دادیم چطور میتونیم قولمونو بشکنیم و همو تنها بزاریم؟ باید یه خواب باشه...باید خواب باشه باید خواب باشه پس ازارم نده از این که اینجوری تنها بمونیم میترسم بیا فکر کنیم همش یه کابوس وحشتناکه بیا از این خواب بیدار بشیم عشق من بیا عاشق هم بمونیم...ماعاشق همیم..عاشق همیم.عاشق ته یونگ بالا و پایین میپرید و براش دست میزد کیو:چطور بود؟این واسه این که این مدت ازت دور بودم... ته یونگ:عالی بود عشقم....عالی...واقعا بی نظیر بود کیو جلو رفت و گفت:خوب...من هدیمو بهت دادم...تو نمیخوای بهم هدیه بدی؟ ته یونگ بهش نزدیک شد.... چشماشو بست و لبشو روی لب کیو گذاشت بعد از حدود3-2 دقیقه از هم جدا شدن خونه پسرا... یونگی و جونگی برگشتن خونه و هیون و هیونگ هم که انگار کمپانی بودن یونگی:اااااااخ خسته شدیماااا جونگی:من میرم دوش بگیرم یونگی:هی وایسا ببینم...تو با مین سو دعوا کردی؟ جونگی:ولش کن....من میرم و بدون شنیدن جواب یونگی به سمت اتاقش رفت یکی دوساعت بعد هیون و هیونگ هم از کمپانی برگشتن هیون:سلام داداش.... یونگی:سلام...دلم براتون تنگ شده بود هیونگ:ریئس یون گفت امروز برمیگردید پس جونگ مین کجاست؟ یونگی:رفته دوش بگیره. هیون:و کیوجونگ؟ یونگی:رفت مین سو رو برسونه هیونگ:مین سو رو؟چرا جونگی اونو نرسوند؟ یونگی:نمیدونم..انگار با هم دعواشون شده هیونگ:چه باحال...اون دوتا دعوا کردن به جاش لی تاهیان و داداش با هم..... ولی با چشم غره ای که هیون بهش رفت حرفشو ناتمام گذاشت یونگی:چی؟وایسا ببینم...!شماها باهم اره؟ هیونگ:اره...بعد رو شونه ی یونگی زد و گفت:داداش فقط مادوتا موندیم یونگی:خوب کی اول پیشنهاد داد؟ هیون...خوب اول.... هیونگ:داداش بهش گفته یونگی:درجا قبول کرد؟ هیون:راستش.... هیونگ:خخخخخ اگه بدونی داداش چقدر عصبانی بود...اون دقیقا مثه هیون جونگه.... یونگی:چرا؟مگه چی شده؟ هیون:اولش اون.... هیونگ:خخخخ داداش بهش گفته بیا با هم قرار بزاریم اونم گفته اگه خیلی مشتاقی روش فکر میکنم...فکر بدی نیست یونگی:وااااو....خوب حالا رابطتون چطوره؟ هیون:رابطمون.... هیونگ:رابطشون خیلی... هیون که دیگه عصبانی شده بود داد زد:یااااااا چرا هی میپری وسط حرفم...؟ساکت باش خودم دارم میگم دیگه هیونگ خودشو جمع و جور کرد و دیگه چیزی نگفت هیون:رابطمون تعریفی نداره....اکثرا با هم بحث میکنیم.... یونگی:داداش تو و جونگ مین عییییین همید هیون:از چه نظر؟ یونگی:همیشه با دوست دختراتون دعوا میکنید دیگه شب شده بود و ساعت از 1 هم گذشته بود ته یونگ:چی شد؟چرا وایسادی؟ کیو:فکر کنم بنزین تمام کردیم... ته یونگ:چی؟حالا چیکار کنیم؟این اطراف که پمپ بنزین نیست کیو:نمیدونم..فکر کنم باید شبو تو یه هتل بمونیم فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 409 تاريخ : دوشنبه 17 فروردين 1394 ساعت: 2:19