باورم کن 6

ساخت وبلاگ
قسمت ششم کیو:چی شده؟بپرسید...! ته یونگ:شما....نه نه هیچی!معذرت میخوام کیو:چرا؟چی میخواستید بپرسید؟ ته یونگ:نه....اخه به نظرم احمقانه میاد کیو:اشکالی نداره...لطفا بپرسید ته یونگ:می...میخواستم بدونم.....شما....چیز دارید.... کیو:چیز؟چیر چیه؟ ته یونگ:اممممممم اها چسب زخم..... کیو:چسب زخم؟ ته یونگ:آآآآآ...آره خوب چسب زخم ته یونگ میخواست ازش بپرسه که دوست دختر داره یا نه ولی نتونست...همیشه وقتی گند میزد نمیتونست کامل جمعش کنه کیو:حالا این موقع چسب زخم میخوای چیکار؟ ته یونگ:ایشششششششش حالا چی بگم؟ ته یونگ چیزی نگفت کیو:خوب من یه سوال بپرسم؟ ته یونگ:چی؟بپرسید!! کیو:شما دوست پسر دارید؟(دیدی چه قدر قشنگ پرسید؟) ته یونگ که دهنش باز مونده بود با سر بهش نشون داد که دوست پسر نداره کیو:خوبه! ته یونگ:چی؟ کیو:نه منظورم اینه که...چرا نداری؟تو که دختر خوشکلی هستی....فکر کردم حتما باید یه دوست پسر داشته باشی ته یونگ لبخندی زد و گفت:درسته...دوست پسر ندارم...ولی یکی هست که..... کیو:که...که دوسش داری؟ ته یونگ دوباره بهش لبخند زد و چیزی نگفت کیو:من...من دیگه میرم بخوابم....شما چی؟ ته یونگ:نه من خوابم نمیاد.....شمابرید کیو از جاش بلند شد و بدون این که چیزی بگه به سمت اتاقش رفت ته یونگ هم تا صبح جلوی شومینه نشست و به اتیش زل زد....کم کم هوا روشن شده بود که موبایل تاهیان زنگ خورد واونو بیدار کرد.....تاهیان با صورت خواب الود به صفحه ی موبایل رو نگاه کرد و با دیدن شماره سریع از جاش بلند شد الو؟صبر کن برم یه جای دیگه ...یه لحظه وایسا و با سرعت از پله ها پایین اومد ته یونگ:تاهیان بیدار شدی؟ تاهیان:اره اره ته یونگ:حالا کجا داری میری...هی وایسا تاهیان بدون این که چیزی بگه از کلبه اومد بیرون و یه کم از کلبه دور شد ته یونگ:ااااا چش بود؟ کیوجونگ و هیونگ از پله ها اومدن پایین کیو:اااا شما دیشب نخوابیدید؟ ته یونگ:نه خوابم نمیبرد.... هیونگ:ینی تا صبح بیدار بودی؟ ته یونگ:اره... کیو:کی بود اینجوری از پله ها میدویید پایین؟ ته یونگ:تاهیان بود...نمیدونم اول صبحی کجا داشت میرفت با این عجله هیونگ:تو جنگل؟ کیو جلوی پنجره ایستاد:انگار بارون بند اومده...امروز میتونیم برگردیم سئول یونگی و جونگی هم که بیدار شده بودن اومدن بیرون ولی هیون و مین سو همچنان خواب تشریف داشتن.... جونگی:ااااااااااخ چه خوب خوابیدم...ولی تخت من کنار پنجره بود و هوای سرد اذیتم میکرد ته یونگ:من میرم بیرون هیونگ:سردت میشه ته یونگ:نه مشکلی پیش نمیاد هوا خیلی خوبه و بعد از خونه رفت بیرون جونگی:اااا چیزه...من میرم موبایلمو بیارم ....جا مونده و بعد رفت به سمت اتاق که دقیقا روبه روی اتاق دخترا بود بعد یه دفعه مسیرشو عوض کرد و رفت اتاق دخترا....مین سو روی تخت خوابیده بود جونگی کنارش نشست وچند بار صداش کرد ولی اون عکس العملی نداشت جونگی هم که دید بیدار نمیشه یه نیشگون از دستش گرفت مین سو:اوخخخخخخخ....کدوم .... جونگی:اوی اوی فحش ندیا..من بودم مین سو:اوف چرا نیشگونم میگیری؟ جونگی:اخه هرچی صدات کردم بیدار نشدی مین سو:خوب حالا چیکارم داری که نمیذاری بخوابم؟ جونگی:پاشو بیا صبحانه بخور... مین سو از تخت پایین اومد و کفشاشو پوشید:تو برو منم صورتمو بشورم بیام جونگی:منتظرت میمونم باهم بریم مین سو:برو یه وقت یکی میبینه...! جونگی:خوب ببینه مین سو:چی؟ببینه؟تاهیان منو از وسط نصفم میکنه.... جونگی:پس من چی ام؟ مین سو:تو؟خوب صبر کن بهت بگم بعد داد زد:تو پارک جونگ مینی که همش میخوای منو به کشتن بدی فهمیدی؟ جونگی:باشه باشه چرا دا میزنی؟خوب رفتم از اتاق اومد بیرون و مین سو هم بعد از این که صورتشو شست و موهاشو مرتب کرد اومد بیرون..... ساعت نزدیکای 10 و نیم بود ولی ته یونگ و تاهیان هنوز برنگشته بودن هیون هم از اتاق اومد بیرون... یونگی:اااا داداش بیدار شدی؟ ما صبحانه خوردیم تو هم بیا بشین بخور هیون:ها؟باشه...پس بقیه کجان؟هیونگ:تاهیان که از اول صبح که رفته تو جنگل هنوز برنگشته...ته یونگ هم رفت هوا بخوره مین سو هم رفت کنار دریاچه ولی هنوز هیچ کدوم بر نگشتن هیون:جونگمین پاشو برو دنبال اینا تا یه بلایی سرشون نیومده کیو:منم دارم میرم بیرون...جونگ مین تو میای؟ جونگی:اره داداش پاشو بریم با هم رفتن بیرون کلبه و مشغول قدم زدن شدن...که یه دفعه جونگی از دور مین سو رو دید که لبه ی دریاچه ایستاده بود و دستاشو توی جیبش فرو برده بود جونگی:داداش اونجا رو...مین سوئه کیو:اره بریم پیشش جونگی که از اون فکرای شیطانی به سرش زده بود یه لبخند مرموز میزنه و میگه:داداش یه لحظه صبر کن من میرم صداش میکنم....فقط تو صدات در نیاد کیو:چرا خوب با هم بریم جونگی:ااااااااا یه لحضه صبر کن الان میرم صداش میکنم دیگه کیو:باشه بابا زود باش جونگی اروم و خیلی بی صدا به مین سو نزدیک شد و دستاش رو پشت کمر مین سو گذاشت و انداختش تو اب.... مین سو:کیه...جییییییییییییییییییییییغغ جونگی که داشت از خنده تلف میشد دیگه نتونست خودشو کنترول کنه و روی زمین نشست کیو هم به سمت اونا دوید و دستش رو برای کمک به مین سو دراز کرد جونگی:وای....نگاش کن.... مین سو با حرص بهش نگاه کرد و گفت:مگه مریضی پسره ی احمق....ببین دارم یخ میزنم کیو:جونگمین چرا این کارو کردی؟ببین دختر بیچاره چجوری داره میلرزه مین سو:حالا چی بپوشم؟من که دیگه لباس ندارم جونگی کتش رو دراورد که بندازه روی مین سو مین سو:لازم نکرده...برو اونور و بعد خواست بره که ......... جیغغغغغغغغغغغغ مین سو:این...این صدای دونوآ بود...ینی چی شده؟ کیو:بیاید بریم صدا از اونور اومد...زود باشید اونا بعد از یه کم دویدن به ته یونگ رسیدن....اونروی زمین افتاده بود و یه مار نزدیک پاش بود کیو:ته یونگ شی...تکون نخور مین سو خواست نزدیکش بشه ولی جونگی دستشو گرفت:کجا داری میری؟صبر کن مین سو:دستمو ول کن.... جونگی اونو بغلش کرد:خطر ناکه نرو... فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 159 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393 ساعت: 3:50