یه فرصت 5

ساخت وبلاگ
س وهی: بیا بریم مدرسه رو بهت نشون بدم من با لبخند موافقت خودم رو اعلام کردم کل اون مدرسه رو با سوهی گشتیم .خیلی مجهز بود:استخر شنا، سالن رقص زمین بازی و خلاصه خیلی چیزای دیگه زنگ خورد و باید برمیگشتیم سر کلاس سوهی:امروز معلم انتگرال نمیاد میای بریم بیرون منم از خدا خواسته:اره اتفاقا حوصله ی انتگرال رو نداشتم سر کلاس رفتیم و کیفامون رو برداشتیم و از مدرسه بیرون اومدیم سوهی:بریم پارک !بعدشم میریم دیسکو با تعجب بهش نگاه کرد سوهی:چرا اینجوری بهم نگاه میکنی؟فقط میریم یه کم برقصیم قبول کردیم و با هم رفتیم پارک همین طور که قدم میزدیم و بستنی میخوردیم از سوهی پرسید:با خانوادت زندگی میکنی؟ سوهی:نه!توچی؟ -منم همینطور...خانوادت کجان؟ سوهی:نمیدونم من دوسال پیش از خونه فرار کردم.... سرجام خشک شرم:فرار کردی؟ سوهی:اره !اونا هیچ وقت از من مثل پدر و مادر مراقبت نکردن ..پدرم معتاد بود و مادرم یه ....یه.... اشکاش جاری شد و بستنی از دستش افتاد بستنیم رو توی سطل انداختم و دستم رو با دستمال تمیز کردم بعد بغلش کرد و گفتم :سوهی اروم باش! بهم نگاه کرد و گفت:من واقعا احمقم!اینا رو ول کن توچرا پیش خانوادت نیستی؟ من:پدرم میخواست من با پسر یکی از شریکهاش ازدواج کنم تا سهام شرکتش رو افزایش بده سوهی:پس مادرت چی؟ من:مادرم؟اهی کشیدم و گفتم :سه ساله پیش بخاطر بیماری تنفسی فوت کرد سوهی:من...من متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم من:نه چیزی نیست...!تو الان چیکار میکنی؟ سوهی:کار های نیمه وقت انجام میدم شب هم توی یه مغازه ی پوره فروشی میخوابم من:چی؟شب توی مغازه ی پوره فروشی میخوابی؟ سوهی:اره.مگه چیه؟ من:بیا یه کاری کنیم!بیا با من زندگی کن خونه ی من بزرگه و منم تنها زندگی میکنم سوهی:نه ممنون که به فکرمی ولی نه من:چرا نه؟اینطوری نه من تنها می مونم نه تو خواهش میکنم...قبول کن دیگه سوهی: باشه میام خوشحال شدم بهش لبخند زدم:بریم دیگه مگه نمیخواستی بریم دیسکو؟ سوهی :اره بریم سوار ماشین شدیم سوهی:تو دختر عجیبی هستی چجوری میتونی به کسی که تازه یه روزه اونو دیدی اعتماد کنی؟ شاید من دزد باشم من:نه نیستی! من کاملا بهت اعتماد دارم به یه دیسکو رسیدیم و رفتیم داخل جای باحالی بود کلی رقصیدیم و خوش گذروندیم ودیگه خسته شده بودم :سوهی من میرم بشینم تو نمیای؟ سوهی همون طور که میرقصید:نه تو برو نشستم و گوشیم رو از جیب شلوارم در اوردم :9 تماس بی پاسخ از کیم کیو جونگ؟ شمارشرو گرفتم:الو؟منم کیو:هی جویاااااا!تویی حالت خوبه؟ من:اره خوبم ببخشید که جواب تماس عارو ندادم اخه صدای گوشی رو نشنیدم کیو:الان کجایی؟ من:چی؟صداتو نمیشنوم کیو بلند تر گفت:میگم کجایی؟ من: اهان توی دیسکو کیو:توی دیسک؟با کی رفتی؟چرا تنهایی رفتی دیسکو؟ من:با دوستم اومدم تنها نیستم کیو:کجایی؟من میام پیشت من:نه لازم نیست کیو:گفتم کجایی؟ من نمیدونم من که این جا رو نمیشناسم کیو داد زد:تو که نمیشنهاسی بیخود میکنی تنهایی میری من:چرا سرم داد میزنی؟گفتم که تنها نیستم و بعد گوشی رو قطع کردم سوهی کنارم نشست:چیه دختر چرا عصبانی هستی؟ من نه هیچی!بریم خونه؟من خستم خیلی هم گرسنمه سو هی:اره بیا بریم وقتی به خونه رسیدیم دساعت 10و نیم بود من دستم رو دور گردن سوهی حلقه کردم:بیا بریم اتاقت رو بهت نشون بدم با هم رفتیم طبقه ی بالا اتاقی که کنار اتاق خودم بود رو بهش نشون دادم :این چطوره؟خوشت میاد؟ سوهی:واااااااو اره خیلی بزرگه من:میرم غذا اماده کنم تو هم دوش بگیر ولباسات رو عوض کن سوهی:ای وایییی یادم رفت برم لباسام رو بیارم من:اشکال نداره من بهت لباس میدم بعد از شام هم میریم فروشگاه خرید سوهی:اینو هستم ایول من:خوب برو دیگه...سوهی رفت توی حموم و من هم رفتم براش لباس اوردم لباس ها رو روی تختش گذاشتم از اتاق بیرون اومدم زنگ در به صدا در اومد در رو باز کردم و کیو جونگ جلوم ظاهر شد من:این جا چیکار میکنی؟ کیو:چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟ من:نشنیدم زنگ بخوره کیو:ولی من خیلی بهت زنگ زدم من:خوب کاری که بخاطرش اومدی رو بگو و برو من میخوام برم بیرون کیو :کجا میخوای بری؟ من :چه فرقی میکنه؟ کیو داد زد:معلومه که فرق میکنه من:صداتو نبر بالا.من تنها نیستم کیو:چی ؟ کی پیشته؟ من:دوستم!قراره با هم زندگی کنیم!حالا برو کیو منو در اغوش گرفت:متاسفم که سرت داد زدم!وقتی تلفنت رو جواب ندادی خیلی نگرانت شدم خودم رو ازش جدا کردم:اشکالی نداره کیو:کجا میخوای بری؟ من :مرکز خرید...!میخوایم لباس بخریم کیو:باشه پس مواظب خودت باش دوباره بغلم کرد و پیشونیم رو بوسید و بعد رفت میز رو چیدم و سوهی رو صدا کردم سوهی از پله ها پایین اومد:ببخشید نیومدم کمکت من:نه اشکالی نداره!چقدر اینا بهت میاد....!بیا بشین بعد از تموم شدن غذا خواست میز رو جمع کنه من:نمیخواد بابا بیا بریم فروشگاه.... از خونه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم توی فروشگاه هردومون لباسا رو امتحان میکردیم و به هم نظر میدادیم یه عالمه لباس گرفتیم وبرگشتیم خونه هرکدوممون با چیزای که خریده بودیم به سمت اتاقمون رفتیم من:سوهی ن خستم میرم بخوابم سوهی اره منم همینطور شب به خیر رفتم توی اتاق و وسایلم رو توی کمد گذاشتم،لباس خوابم رو پوشیدم و روی تخت خوابیدم هنوز پلکام گرم نشده بود که موبایلم زنگ خورد الو...؟بفرمایید...! -ببخشید شما یه اقایی اینجا مست کردن و اخرین شماره ی موبایلشون شماره ی شماست ...!میشه بیاید و ایشون رو با خودتون ببرید؟ من:یه اقایی؟خوب اون کیه؟ -توی کارت شناساییشون نوشته...کیم....هیون...جونگ؟بله درسته کیم هیون جونگ با شنیدن اسم هیون ناخداگاه از جام بلند شدم:بله من همین الان میام ....فقط ادرس اون بار رو بهم بگید ادامه داردددددد نظر نباشه ادامه ندارد خداییش ببینید زود به زودبراتون میزارم برام نظر بزارید دیگه فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 121 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393 ساعت: 3:52