یه فرصت 6

ساخت وبلاگ
سریع لباسم رو پوشیدم .ازخونه بیرون اومدم وسوار ماشین شدم به سمت ادرس اون بار رفتم وقتی رسیدم اونجا فقط هیون بودو یه نفر دیگه انگار بار تعطیل شده بود .اون فرد بهم کمک کرد هیون رو که بی هوش بود توی ماشین بزارم ازش تشکر کردم و پول مشروب هایی که هیون خورده بود رو حساب کردم هیون روی صندلی عقب بود کنارش نشستم همین طور که بی هوش نشسته بود سرش روی پاهام افتاد .خیلی نگرانش بودم...چند بار صداش کردم ولی جوابم رو نداد سرش رو نوازش کرد یه دفعه دلم خواست بووسه ای به سرش بزنم و منم این کارو کردم . اروم سرش رو بوسیدم و چند بار دیگه صداش کردم...انگار داشت به هوش میومد من:هیون داری به هوش میای؟حالت خوبه؟ هیون به حالت مستی:خوب...؟اره خیلی خوبم... من:چرا این همه مشروب خوردی؟ببین چجوری مست کردی!!! هیون:بهش احتیاج داشتم تا ارومم کنه من سرش رو با دستام گرفتم:چی شده؟اتفاقی افتاده؟چرا اینو میگی؟ هیون اروم اشکاش سرازیر شد اصلا باورم نمیشد که کیم هیون جونگ گریه کنه اخه همهیشه فکر میکردم یه ادم مغرور و بی رحمه ولی اصلا اینطوری نبود نمی تونستم ببینم داره گریه میکنه اشک های منم جاری شدن با هق هق گفتم:نمیخوام اینطوریببینمت بهم بگو چی شده نگاهی به صورتم کرد و با دستش اشک هام رو پاک کرد ...دستم رو روی دستش گذاشتم:چرا تو خودت میریزی؟بهم بگو چی شده هیون:من احمق هیچ وقت نتونستم کسی رو پیدا کنم که منو بخاطر خودم بخواد..نه به خاطر شهرتم از حرفاش فهمیدم قضیه مربوط به دوس دخترشه...اون گفت شنیده که سویونگ داشته با یه نفر حرف میزد و بهش گفته که فقط بخاطر پول و معروفیت هیون باهاش مونده غمم بیشتر شد و با اندوه بهش نگاه کردم اون دیگه گریه نمی کرد ولی من هنوز گریه میکردم :کاش با دقت به اطرافت توجه میکردی هیون دوباره اشک هام رو پاک کرد :منظورت چیه؟ دیگه نتونستم ادامه بدم صورتم رو برگردوندم که نبینمش .با دستش سرم رو به طرف خودش چرخوند دوتا دستش رو روی شونه هام گذاشت و یه کم به عقب هلم داد که باعث شد به صندلی بچسبم هی جو!تو...از من...خوشت میاد؟ نمیتونستم چیزی بگم فقط سرم رو پایین انداختم و گریه کردم انگشت اشارش روزیر چونم گذاشت و اروم سرم رو بالا اورد خیلی بهم نزدیک بود.. شستش رو روی لبم کشید و بعد لباش رو روی لب من گذاشت...خواستم ازش جداشم ولی نمیتونستم خیلی محکم منو میبوسید ناخداگاه دستم رو دور گردنش حلقه کردم و اونوهمراهی کردم برای چند ثانیه ازم جدا شد...ولی دوباره به طرفم اومد شروع به بوسیدنم کرد اون لحظه به هیچ چیز فکر نمیکردم فقط میخواستم توی اغوشش بمونم صبح وقتی از خواب بیدار شدم توی بغل هیون بودم هیون بلوز تنش نبود و منم تقریبا بیشتر دکمه های بلوزم باز بودن به صورتش نگاه کردم چقدر ناز خوابیده بود ...اصلا به دیشب فکر نکردم اروم لبم رو روی لبش گذاشتم و بوسه ی کوچیکی روی لبش زدم....هیون بیدار شد انگار چیزی یادش نمیومد بلند سرم داد زد:به چه جراتی منو بوسیدی احمق؟ چشمام از تعجب گرد شده بود:هیون....هیون...من هیون:خفه شو...چیزی نگو ...دختره ی بی حیا چجوری کیوجونگ عاشق تو شده؟تو یه هرزه ای! گریم گرفت:چی داری میگی؟چرا اینجوری حرف میزنی؟من که کاری.... بهم فرصت حرف زدن نداد و بلوزش رو تنش کرد و از ماشین پیاده شد چرا اینجوری رفتار کرد؟ینی فقط قصدش این بود که باهام بخوابه؟ اصلا به روی خودشم نیاورد پشت فرمون نشستم و به سمت خونه حرکت کردم...جلوی در خونه بودم شماره ی کیوجونگ رو گرفتم.انگار خوابیده بود:ال..الو؟چیه؟ من:کیوجونگ دیگه بهم زنگ نزن من نمیخوام باهات باشم من یکی دیگه رو دوست دارم . کیو:چی میگی هی جو؟منظورت چیه؟ من:همین که گفتم...!منو ببخش و بعد تماس رو قطع کردم و سرم رو روی فرمون گذاشتم زار میزدم....ازخودم از هیون ...از همه متنفر شده بودم از ماشین پیاده شدمو رفتم داخل خونه سوهی جلوم اومد:دختر کجا بودی؟خیلی نگرانت شدم جوابی ندادم سوهی:تو حالت خوبه؟چقدر اشفته ای؟ روی زمین نشستم و اشک میریختم سوهی با نگرانی کنارم نشست:قربونت برم بگو چی شده داری منو میترسونی همه ی ماجرا رو براش تعریف کردم سوهی:خو چرا بهش نگفتی؟چرا نگفتی اون مست بوده و... همین طورکه گریه میکردم بریده بریده گفتم:بهم اجازه ی حرف زدن نداد سوهی منو بغل کرد و گفت باید باهاش حرف بزنی من:چی بهش بگم؟که اون اول منو بوسید؟خوب اونم میگه میتونستی نذاری زنگ در به صدا در اومد سوهی در رو باز کرد و کیوجونگ اومد داخل کیو:هی جو...!سون هی جو توداری با من بازی میکنی؟ من:نه!خیلی واضح گفتم نمیخوام دیگه مزاحمم بشی کیو به طرف من اومد:چی باعث شده اینجوری تغییر کنی؟ دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم...!توی چشماش نگاه کردم و گفتم:من یه دختر هرزم لیاقت عشقت رو ندارم کیوجونگ روی زمین زانو زد:تو...توچی گفتی؟ من:خواهش میکنم برو...! سوهی:من...من تنهاتون میزارم و بعد کیفش رو برداشت و به سمت مدرسه رفت گونه های کیو جونگ خیس شده بود من:از اینجا برو... کیو از جاش بلند شد و به طرفم اومد :من هنوزم تورو میخوام ...!بعد خواست منو ببوسه که اونو پس زدم و خودم رو عقب کشیدم کیو برو چرا نمیفهمی؟من یه نفر رو دوس دارم کیو با نا امیدی بهم نگاه کرد.....من واقعا دوست داشتم ولی تو بد جوری داغونم کردی و بعد از خونه خارج شد مسیر رفتنش رو دنبال کردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم سر درد شدیدی گرفته بودم با ناتوانی به سمت اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم و بالشتم رو توی بغلم گرفتم...تاجایی که نفس داشتم گریه کردم ........................................................... یکی دوماه گذشت وهنوز نتونستم فراموشش کنم بالاخره با خودم کنار اومدم که با هیون حرف بزنم نمیتونم اینجوری ادامه بدم موبایلم رو برداشتم و شمارش رو گرفتم باصدای خیلی جدی بهم جواب داد:چی میخوای؟ من:میخوام ببینمت هیون:چرا؟ من:هیون جونگ گفتم باید ببینمت هیون:باشه وقتی کلاست تموم شد میام جلوی مدرست ولی اگه کارت بیخود باشه پشیمون میشی و بدون شنیدن جوابم تماس رو قطع کرد سوهی وارد اتاق شد :هی جو اماده ای؟بیا بریم من :اره حاضرم بریم امروز امتحان هندسه داریم معلم برگه هارو توضیع کرد همه ی جواب ها رو نوشتم سریع برگم رو با هارا که پشت سرم بود عوض کردم و بهش اشاره کردم اونم برگه رو با سوهی عوض کنه جواب سوالا رو برای هر سه تامون نوشتم و طبق معمول ماسه تا زود تر از بقیه برگه هامون رو تحویل دادیم خووووووب!خوندی عزیزم...!خوشت اومد....؟خجالت بکش!بدو نظر بزار بدو....بد بدو فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 198 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393 ساعت: 3:53