باورم کن 9

ساخت وبلاگ
قسمت نهم/ دعوای ته یونگ و تاهیان از زبان ته یونگ: نشستیم گرم صحبت شدیم...هیچی از حرفاش نفهمیدم فقط به صورتش نگاه میکردم...چه صورت نازی داشت....چه چشمای براقی یه دفعه یه سوال فکرمو بد جوری قلقلک کرد -میشه...یه سوال بپرسم؟ کیو:بله البته !چی شده؟ -شما...چیزه...از....لنز استفاده میکنید؟ فکر کردم الانه که سرم داد بزنه و بگه دختره ی فوضول به تو چه ربطی داره اخه؟ ولی برعکس تصورم لبخند مهربونی زد و گفت کیو:بله...من از لنز استفاده میکنم.... بعد سرش رو پایین گرفت و لنز رو از چشمش برداشت رنگ چشماش به نظرم خیلی قشنگ بود سبز مایل به خاکستری..... -رنگ چشماتون.....خیلی.... کیو:ترسناکه؟ -نه نه...خیلی قشنگه...چرا لنز میزارید؟ کیو:راستش از رنگ چشمام خوشم نمیاد..شبیه چشمای ماره -وای نههههههههه خیلی خوشکله از لحن حرف زدنم تعجب کرده بود و با چشمای گرد شده بهم نگا میکرد -چیز...ینی..میگم قشنگه کهههههه کیو:چیزی میخوری؟گرسنت نیست؟ساعت 12 ظهره -نه ممنون...راستی چی میخواستید بگید؟که گفتید بیام اینجا؟ کیو:راستش....میخواستم بدونم....اون کسی که شما ....دوسش دارید؟اونم بهتون احساسی داره؟ -چی؟راستش نمیدونم...از احساسش خبر ندارم کیو:که اینطور... -خوب من دیگه بیشتر از این مزاحمتون نمیشم.... کیو:الان میخواید برید؟کاش میموندید اول با هم ناهار میخوردیم!!! -نه ممنون...باید برم خونه...شب همدیگه رو میبینیم!!! کیو:اها راستی گفتید شب....میشه امشب همراه من باشید؟ -همراهتون باشم؟ولی مگه همراه ندارید؟ کیو:نه..ندارم -باشه...من به عنوان همراهتون امشب باهاتون میام کیو:ممنونم...پس امشب میام دنبالتون -باشه....شب میبینمتون....خوب من دیگه میرم...از جام بلند شدم و ازش خداحافظی کردم...تادر ماشین باهام اومد -خدافظ من دیگه میرم...سوار ماشین شدم و حرکت کردم....احساس خوبی داشتم امشب قرار بود به عنوان همراهش باهاش برم مهمونی....ولی حیف که فقط مدت کوتاهی باهاشم به خونه که رسیدم مین سو برگشته بود و روی مبل جلوی تلوزیون نشست بود و کانال هارو بالا و پایین میکرد -سوزوندیش! مین سو:واااااااااااای ترسیدم....چرا اینجوری میکنی؟ -وقتی میبینی هیچی نداره اینقدر التماسش نکن...تاهیان هنوز بیدار نشده؟ مین سو:بیداره...معلوم نیست یک ساعته داره با کی دعوا میکنه -داره دعوا میکنه؟....کیفمو روی مبل پرتاب کردم و با قدم های بلند به سمت اتاق رفتم هرچی جلوتر میرفتم صداش بلند تر میشد پشت در گوش وایسادم: تاهیان داد میزد:تو نمیفهمی؟احق میگم امشبو نمیتونمونم بیام...خفه شو سر من داد نزن یه کم لحنش اررومتر شد:که اینطور؟باشه پس شما انجامش بدید من ساعت 2 تا 3 میام....باشه..باشه....فقط گفته باشم پای منو وسط نکشین...!من فقط کمکتون میکنم پس فکز کردی عاشق چشماتون بودم که گفتم نصف سهم میگیرم؟ باشه پس من...... -داری با کی حرف میزنی؟ هول شد و موبایل از دستش افتاد:تو..تو کی برگشتی؟ -پرسیدم با کی حرف میزدی؟ موبایل رو برداشت:بهت زنگ میزنم....داشتم...داشتم با دوستم حرف میزدم -دوستت؟جالبه!چه دوستی بود که اینقدر بهش توهین کردی چیزی نگفت؟ تاهیان:داشتی به حرفام گوش میدادی؟ -تو داشتی داد میزدی و صدات کل خونه رو برداشته بود...ولی اره...منم داشتم به حرفات گوش میکردم عصبانی شد و فریاد زد:تو نمیفمی وقتی کسی با تلفن حرف میزنه نباید به مکالمش گوش کنی؟ -تو داری چه غلتی میکنی؟خیلی عوض شدی! مین سو اومد تو اتاق:چی شده؟چرا دارید دعوا میکنید؟ تاهیان:دست از سرم بردارید!چرا نمیزارید به درد خودم بمیرم؟تا کی میخواید مثه زندانی کنترولم....... نفهمیدم داره چی میگه و نمیدونم کی دستم رو روی صورتش پایین اوردم! دستش رو روی گونش گذاشت تاهیان:تو...تو...الان به من سیلی زدی؟ -من...من متاسفم نفهمیدم چی....... تاهیان:لی ته یونگ...!بدجوری تقاص این سیلی که بهم زدی رو پس میدی...!یادت باشه مین سو:او...اونی! بدون این که چیزی به خودشو به بازوم زد و از کنارم رد شد.... مین سو:دونوآآآآآ....چی شده؟چرا دعواتون شد؟ -مین سو برو دنبالش...ز.ود باش مین سو از اتاق رفت بیرون و چند دقیقه بعدش برگشت:نبود...رفته بیرون.. -بیورن؟وای خدا چیکار کنم؟ ساعت نزدیکای 7 بود که برگشت خونه! -کجا رفته بودی؟نگرانت شدم؟ بدون این که بهم نگاه کنه گفت:مگه مهمونی دعوت نبودیم؟نمیخواید بریم؟ مین سو:اونی فکر کردیم شاید تو.... تاهیان:میرم اماده بشم....شماهام زود باشید با بهت به مین سو نگاه کردم انگار اونم تعجب کرده بود:بیا...بریم حاضر بشیم با هم رفتیم تو اتاق تاهیان هم اونجا بود مین سو لباسی رو که جونگی واسش خریده بود از جعبه بیرون اورد و روی تخت گذاشت -لباست خیلی قشنگه عزیزم...اون واست خریده؟ سرخ شد و به حالت بچه گانه ای گفت:اره..... لبخندی بهش زدم و مشغول عوض کردن لباسامون شدیم بعد از یک ساعت هر سه تامون اماده شدیم که کیو به موبایلم زنگ زد:الو؟کجایی ته یونگ؟هنوز حاضر نیستی؟ -من امادم داریم میایم... کیو:نه جونگ مین داره میاد دنبال مین سو...منم میام دنبال تو! باشه ممنون ...پس من قطع می کنم... کیو:نه نه صبر کن...تاهیان با کی میاد؟میخواد همراه هیون باشه؟ -نمیدونم....بهتره با خودش صحبت کنید..و گوشی رو دادم دست تاهیان بعد از یه کم حرف زدن گوشی رو روی میز گذاشت و رفت سمت در مین سو:اونی کجا داری میری؟ میرم تو ماشین....شماها هم که همراه دارید من تنها میام مین سو:چرا قبول نکردی همرا ه هیون باشی؟ تاهیان سرشو تکون داد و چیزی نگفت بهش نگاه کردم....توی اون لباس صورتی کمرنگ واقعا خوشکل شده بود.با لبخند بهش نگاه کردم....خیلی خوشکل شدی خواهر کوچولو! مین سو:واقعا؟خوب به نظر میرسم؟ اره عزیزم خیلی خشکل شدی! ممنون....دونوآآآآ لباس تو هم خیلی قشنگه....زرد لیمویی واقعا برازندته فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 17 اسفند 1393 ساعت: 3:48