یه فرصت 12 پارت 2

ساخت وبلاگ
جونگی با عصبانیت:هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟نزدیک بود ماشین بزنه بهش...خوب گوش کنید این دختره دوس دخترم نیست چون هنوز بهش این پشنهاد رو ندادم ولی ازالان میشه دوس دخترم و بعد هارا رو بوسید هارا سعی کرد خودش رو عقب بکشه ولی جونگی محکم گرفته بودش و نمیذاشت تکون بخوره بعد از چند ثانیه جونگی از هارا جدا شد و بدون این که چیزی بگه دستش رو گرفت و رفتن همه ی دخترا تعجب کرده بودن و دو سه تاشون هم از حال رفتن توی ماشین جونگی: هارا ساکت نشسته بود و سرش رو پایین گرفته بود جونگی هم برا خودش میخندید و این حالت هارا رو عصبانی کرد هارا:میزنمتاااااااا...واسه چی منو بوسیدی؟ جونگی:اهمممم ...راستش مجبور بودم هارا:چی؟مجبور؟یاااااا جونگی:عصبانی نشو عزیزم.... هارا:میخوای بمیری؟به کی میگی عزیزم؟ جونگی:به تو دیگه الان تو دوس دخترمی هارا:نه خیر نیستم جونگی:باشه معذرت میخوام...میشه باهم باشیم؟راستش من ازت خوشم میاد هارا:تو داری چی میگی؟ جونگی:به نظرم متفاوتی چرا قبول نمیکنی با هم باشیم؟ هارا اشک توی چشماش جمع شد:تو درباره ی من چه فکری میکنی؟این که چون یه ایدل معروفی میتونی هر چی خواستی بهم بگی؟ازت متنفرم پارک جونگ مین و درحالی که گریه می کرد از ماشین پیاده شد و خواست بره که جونگی دستش رو گرفت:کجا داری میری هارا؟ هارا:دستم رو ول کن.... جونگی:من واقعا ازت خوشم میاد هارا:من احمق نیستم بزار برم جونگی:چرا نمیخوای با هم باشیم؟باور کن من ازت خوشم میاد دوست دارم هارا:تو یه شب بهم علاقه مند شدی؟ جونگی:باورت نمیشه؟ هارا:معلومه که باور نمیکنم جونگی:پس تماشا کن و بعد دست هارا رو کشید و اونو بوسید هارا هم همین طور که داشت اشک از چشماش میومد چشماش رو بست و دستش رو روی سینه ی جونگی گذاشت بعد از 90 ثانیه جونگی ازش جدا شد و اونو بغل کرد:بیا با هم باشیم هارا:نمیتونم...نمیخوام احساسم نابود بشه جونگی:چرا باید اینطوری بشه؟ هارا:خوب معلومه!تو دو روزه از دخترا خسته میشی و ولشون میکنی جونگی:این کارو نمی کنم.بهت قول میدم هارا لبخند زد و دستاش رو دور کمر جونگی حلقه کرد خونه ی دخترا: هارا و سوهی وارد خونه شدن سوهی:واقعا؟پس با هم دوست شدید؟ هارا:اااااااره سوهی:هوووووم؟هی جو هنوز برنگشته؟ هارا:ماشینش که بیرون بود بریم بالا شاید توی اتاقش باشه اونا رفتن توی اتاق هی جو و دیدن در حالی که لباسای بچه رو تو بغلش گرفته روی زمین خوابش برده هارا:هی جو...!هی جو بیدار ش.چرا اینجا خوابیدی؟ هی جو:اومدین بچه ها؟ سوهی:اره عزیزم...!تو حالت بهتره؟ هی جو: حالم خوبه...خیلی خوبم میخوام یه چیزی بهتون بگم هارا و سوهی روی تخت نشستن هی جو:میخوام برم هارا:بری؟کجا بری؟میخوای برگردی دائجونگ؟ هی جو:نه...میخوام از کره برم..!احتمالا میرم امریکا سوهی:امریکا؟ولی چرا؟ هی جو:شاید اونجا بتونم مداوا بشم...من میخوام بچه دار بشم...نمی تونم تا اخر عمر بدون این که مادر بشم زندگی کنم هارا:چقدر اونجا میمونی؟ هی جو:نمیدونم..!تا هروقت بتونم خودم رو پیدا کنم سوهی:به نظر منم یه مسافرت برات لازمه ..کی میری؟ هیجو:دو روز دیگه.... هارا:اونی خوشکلم...!امید وارم حالت خوب بشه سوهی:من میرم یه چیزی اماده کنم بخوریم و بعد از اتاق رفت بیرون هارا:پس...واقعا میخوای بری؟ هی جو:اره...نمیتونم اینجا رو تحمل کنم هارا:پس......هیون جونگ چی؟ هی جو:نمیدونم... مسائل اون دیگه به من مربوط نمیشه هارا:ولی تو دوسش داری فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 195 تاريخ : پنجشنبه 21 اسفند 1393 ساعت: 4:05