جونگی با عصبانیت:هیچ معلوم هست چیکار میکنی؟نزدیک بود ماشین بزنه بهش...خوب گوش کنید این دختره دوس دخترم نیست چون هنوز بهش این پشنهاد رو ندادم ولی ازالان میشه دوس دخترم و بعد هارا رو بوسید
هارا سعی کرد خودش رو عقب بکشه ولی جونگی محکم گرفته بودش و نمیذاشت تکون بخوره
بعد از چند ثانیه جونگی از هارا جدا شد و بدون این که چیزی بگه دستش رو گرفت و رفتن
همه ی دخترا تعجب کرده بودن و دو سه تاشون هم از حال رفتن
توی ماشین جونگی:
هارا ساکت نشسته بود و سرش رو پایین گرفته بود
جونگی هم برا خودش میخندید و این حالت هارا رو عصبانی کرد
هارا:میزنمتاااااااا...واسه چی منو بوسیدی؟
جونگی:اهمممم ...راستش مجبور بودم
هارا:چی؟مجبور؟یاااااا
جونگی:عصبانی نشو عزیزم....
هارا:میخوای بمیری؟به کی میگی عزیزم؟
جونگی:به تو دیگه الان تو دوس دخترمی
هارا:نه خیر نیستم
جونگی:باشه معذرت میخوام...میشه باهم باشیم؟راستش من ازت خوشم میاد
هارا:تو داری چی میگی؟
جونگی:به نظرم متفاوتی چرا قبول نمیکنی با هم باشیم؟
هارا اشک توی چشماش جمع شد:تو درباره ی من چه فکری میکنی؟این که چون یه ایدل معروفی میتونی هر چی خواستی بهم بگی؟ازت متنفرم پارک جونگ مین
و درحالی که گریه می کرد از ماشین پیاده شد و خواست بره که جونگی دستش رو گرفت:کجا داری میری هارا؟
هارا:دستم رو ول کن....
جونگی:من واقعا ازت خوشم میاد
هارا:من احمق نیستم بزار برم
جونگی:چرا نمیخوای با هم باشیم؟باور کن من ازت خوشم میاد دوست دارم
هارا:تو یه شب بهم علاقه مند شدی؟
جونگی:باورت نمیشه؟
هارا:معلومه که باور نمیکنم
جونگی:پس تماشا کن
و بعد دست هارا رو کشید و اونو بوسید هارا هم همین طور که داشت اشک از چشماش میومد چشماش رو بست و دستش رو روی سینه ی جونگی گذاشت
بعد از 90 ثانیه جونگی ازش جدا شد و اونو بغل کرد:بیا با هم باشیم
هارا:نمیتونم...نمیخوام احساسم نابود بشه
جونگی:چرا باید اینطوری بشه؟
هارا:خوب معلومه!تو دو روزه از دخترا خسته میشی و ولشون میکنی
جونگی:این کارو نمی کنم.بهت قول میدم
هارا لبخند زد و دستاش رو دور کمر جونگی حلقه کرد
خونه ی دخترا:
هارا و سوهی وارد خونه شدن
سوهی:واقعا؟پس با هم دوست شدید؟
هارا:اااااااره
سوهی:هوووووم؟هی جو هنوز برنگشته؟
هارا:ماشینش که بیرون بود بریم بالا شاید توی اتاقش باشه
اونا رفتن توی اتاق هی جو و دیدن در حالی که لباسای بچه رو تو بغلش گرفته روی زمین خوابش برده
هارا:هی جو...!هی جو بیدار ش.چرا اینجا خوابیدی؟
هی جو:اومدین بچه ها؟
سوهی:اره عزیزم...!تو حالت بهتره؟
هی جو: حالم خوبه...خیلی خوبم میخوام یه چیزی بهتون بگم
هارا و سوهی روی تخت نشستن
هی جو:میخوام برم
هارا:بری؟کجا بری؟میخوای برگردی دائجونگ؟
هی جو:نه...میخوام از کره برم..!احتمالا میرم امریکا
سوهی:امریکا؟ولی چرا؟
هی جو:شاید اونجا بتونم مداوا بشم...من میخوام بچه دار بشم...نمی تونم تا اخر عمر بدون این که مادر بشم زندگی کنم
هارا:چقدر اونجا میمونی؟
هی جو:نمیدونم..!تا هروقت بتونم خودم رو پیدا کنم
سوهی:به نظر منم یه مسافرت برات لازمه ..کی میری؟
هیجو:دو روز دیگه....
هارا:اونی خوشکلم...!امید وارم حالت خوب بشه
سوهی:من میرم یه چیزی اماده کنم بخوریم
و بعد از اتاق رفت بیرون هارا:پس...واقعا میخوای بری؟
هی جو:اره...نمیتونم اینجا رو تحمل کنم
هارا:پس......هیون جونگ چی؟
هی جو:نمیدونم... مسائل اون دیگه به من مربوط نمیشه
هارا:ولی تو دوسش داری فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 195 تاريخ : پنجشنبه 21 اسفند 1393 ساعت: 4:05