قسمت دوازدهم /پارت 2
وقتی بیدار شدم هوا تاریک شده بود....از اتاق رفتم بیرون ولی با دیدن قیافه ی دخترا زهرم ترکید
چیه؟چتونه؟چرا اینجوری نگام میکنید؟
تاهیان همونجوری که دستش زیر چونش بود و بهم زل زده بود گفت:بالاخره بیدار شدی؟
ته یونگ:اگه خسته بودی میخوابیدی
-ها؟نه خسته نیستم...خستگیم در رفت
تاهیان:خیییییییییییلی پر رویی!
ته یونگ:دوست پسرت چند بار بهت زنگ زد ولی خواب تشریف داشتید -اوپا زنگ زده بود؟
برگشتم تو اتاق و موبایلمو برداشتم....4 بار زنگ زده بود.منم شمارشو گرفتم :الو اوپاااااااااااا
جونگی:چقدر میخوابی تو؟
-خوب خوابم برد نمیخواستم بخوابم که.....
جونگی:خوب حالا....میخواستم بگم فردا قراره بریم
-چیییییییییی؟ولی من که هنوز وسایلمو جمع نکردم
جونگی:خوب همین امشب جمع کن.....فقط
-فقط چی؟چی شده؟
جونگی:هوای ژاپن این موقع سال سرده....لباس گرم بردار
-اها....باشه
جونگی:گفتم الان همه ی لباساتو تاپ و شلوارک کوتاه برمیداری اونجا یخ میزنی
-چیششششش
جونگی:خوب دیگه...برو وسایلتو جمع کن فسقلی
-باشه اوپا....راستی ساعت چند پرواز داری؟
جونگی 9 صبح....فردا میام دنبالت
-باشه خدافظ
از اتاق دویدم بیرون :اونییییییییی !!!دونوآآآآآآآآآآآآ من فردا میرم
ته یونگ:فردا میرن؟مگه نگفتی پس فردا؟
-اره...ولی برنامشون عوض شده....اوه...ببینم کیوجونگ اوپا بهت زنگ نزده؟
ته یونگ:اااا ...خودتو لوس نکن
تاهیان:نگاشون کن توروخدا....
ته یونگ:من میرم بخوابم
-من که خوابم نمیاد
هردوشون با هم گفتن:نه تورو خدا...برو بخواب
-چتونه شماها؟
تاهیان:از صبح تا الان خوابیدی
-خوب خوابم میومد....
ته یونگ:شماها هر کاری میخواید بکنید.....من میرم بخوابم
ته یونگ رفت و منو تاهیان هم گرم صحبت شدیم و یادم رفت وسایلمو جمع کنم...ساعت نزدیک 2 بود که تاهیان خسته شده بود از جاش بلند شد و بدنشو کشید:ااااااااااااه من میخوام بخوابم
هنوز چند قدمی نرفته بود که:
جییییییییییییغ
تاهیان با غضب بهم نگاه کرد:چه مرگته؟چرا جیغ و ویغ میکنی؟
-اخه یادم رفت وسایلمو جمع کنم....الانم خیلی خوابم میاد
تاهیان:ااااااه باشه بابا من کمکت میکنم جمعشون کنی....زود باش
با هم رفتیم و چیزایی که لازم داشتم رو داخل چمدونم گذاشتم و خوابیدیم.....صبح دوباره با یه نیشگون از خواب پریدم:اااااااااااااااای اوپا چرا نیشگون میگیری؟مگه داری اسب رو ازمایش میکنی؟
جونگی:پاشو ببینم....20 دقیقه پرواز داریم
-باشه بابا بیدارم....برو منم الان میام
جونگی بیرون رفت و منم زود لباسمو پوشیدمو از اتاق اومدم بیرون تاهیان و ته یونگ روی مبل نشسته بودن و جونگی هم طول و عرض نشیمن رو متر میکرد و مدام به ساعتش نگاه میکرد تا منو دید گفت:چه عجب؟ بدو بریم که دیر شده
-باشه بریم....با ته یونگ و تاهیان خدافظی کردم و با جونگی سوار ماشین شدیم.....انگار فقط جونگی قرار بود یه روز زود تر بره...کیو و یونگی هم فردا میان...
به فرودگاه که رسیدیم افراد زیادی اونجا نبودن
-چرا اینقدر خلوته؟
جونگی:چون هواپیما نیست...باید با هلی کوپتر بریم
چییییییییییییی؟
جونگی:اگه تو هلی کوپتر اینجوری جیغ جیغ کنی میندازمت پایین
اینو گفتو به سمت ماموری که اونجا ایستاده بود رفت و وسایلمونو بهش داد بعدم با هم سوار شدیم ..... داشتیم با هم حرف میزدیم که خواستم خودمو لوس کنم ....انگار خوابم برده باشه سرمو انداختم رو شونش
جونگی:هی؟خوابیدی؟اااااااااااه من چجوری با این سر کنم؟این که تمام مدتو میخوابه!!!
حرصم گرفته بود ولی تکون نخوردم
جونگی:فسقلی...با تو ام....بیدار شو داریم فرود میایم...با تو ام...
یه دفعه پام داغ شد فهمیدم دوباره نیشگونم گرفته
من:جییییییییییییییییغ.....چرا نیشگون میگیری؟
جونگی:بندازمت پایین؟مگه نگفتم جیغ نزن؟
-اخه دردم گرفت
جونگی:منم صدام گرفت اینقدر صدات کردم....مثلا باید مواظب صدام باشم
-خوب صد دفعه گفتم نیشگونم نگیر
جونگی:منم صدبار بهت گفتم وقتی با منی نباید خوابت ببره
داشتیم با هم بحث میکردیم که خلبان گفت:اقای پارک رسیدیم
جونگی:خدارو شکر.....فلفلی بدو بریم پایین
-فلفلی؟
جونگی:آره فلفلی...
-چرا بهم میگی فلفلی؟
جونگی:چون جسه ی ریزه میزه ای داری ولی خیلی جیغ جیغ میکنی
-فلفل جیغ میزنه؟؟؟؟
جونگی:نه...ولی تنده و اشک ادمو در میاره...تو هم وقتی جیغ میزنی من اشکم در میاد...حالا هم پیاده شو
با حالت قهر پیاده شدمو راهمو گرفتم....داشتم تند تند راه میرفتم که جونگی دستمو کشید و منو برگردوند
جونگی:خله!کجا داری میری؟اینجا که سئول نیست سرتو میندازی پایین فرار میکنی؟
مین سو:اگه سر به سرم بزاری همینجوری فرار میکنم
جونگی:باشه فلفلی...بیا بریم اینا رو بزاریم هتل...بعدش میریم گردش
-اخ جون گردش
جونگی:نگاش کن به خدا...عین بچه ها ذوق میکنه
-بریم دیگه...چرا وایسادی؟
از قبل یه ماشین جلوی باند فرود منتظرمون بود...سوار ماشین شدیم و به سمت هتلی که از قبل توسط کمپانی رزرو شده بود حرکت کردیم
جونگی:راستی یه چیزی....
-هومممممممم؟
جونگی:هوم چیه؟میخواستم بگم قراره نیکول و هارا از گروه کارا هم بیان.....و البته جانگ سونگ جو و سوپر جونیور !
لبخند از لبام رفت...با شنیدن اسم سونگ جو انگار خشکم زد:سونگ....سونگ جو؟اون چرا میاد؟
جونگی:شوخیت گرفته؟خوب برای کنسرت و مصاحبه
پس....پس چرا قبلا بهم نگفتی که اونم هست؟
جونگی:خوب الان دارم میگم دیگه......قراره با هم تو یه هتل بمونیم
-الان داری میگی؟واسه چی قبلا بهم نگفتی اونم هست....اگه گفته بودی نمیومدم
جونگی:چرا؟تو با جانگ سونگ جو چیکار داری؟
داد زدم:من میخوام برگردم.....نمیخوام جایی که اون هست باشم...
جونگی که تعجب کرده بود ماشینو نگهداشت:چرا یه دفعه اینجوری شدی؟ببینمت.....داری گریه میکنی؟
-لطفا بزار برگردم...نمیخوام با اون پسره یا خواهرش یه جا باشم
جونگی:چی شده؟تو قبلا با اون دوست بودی؟
-دوست؟نه نبودم
جونگی:پس چرا؟
-وجودش ازارم میده....تونمیفهمی
گریم شدت گرفت
جونگی:اگه نمیخوای نگو....بعد بغلم کرد و گفت:اروم باش من پیشتم.....فعلا میریم هتل...اونا دو سه روز دیگه میان...
از بغلش بیرون اومدم و اونم دوباره حرکت کرد
وقتی به هتل رسیدیم یه اتاق مشترک گرفتیم
-هر دومون تو یه اتاق بمونیم؟
جونگی:نمیخوای پس فردا شایعه بشه پارک جونگ مین و دوست دخترش مثه خواهر برادر میمونن؟
-چیششششش فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 25 اسفند 1393 ساعت: 6:13