باورم کن13 پارت 1

ساخت وبلاگ
قسمت سیزدهم /پارت 1 دو هفته از اومدن مین سو و جونگی به ژاپن گذشته بود و جونگی بعد از اجرای دو تا کنسرت و یه مصاحبه سه روز استراحت داشت و بی کار بود جونگی روی مبل نشسته بود و مجله ها رو ورق میزد مین سو:اوپا من دارم میرم بیرون جونگی:چی؟کجا داری میری؟تو که جایی رو نمیشناسی...تازه قراره امشب با بقیه بریم دیسکو..... مین سو:خوب تا اون موقع بر میگردم جونگی:صبر کن با هم بریم....تو که جایی رو بلد نیستی مین سو:باشه....بدو جونگی کتش رو برداشت و با هم از خونه اومدن بیرون جونگی:خوب کجا بریم؟ مین سو:نمیدونم...تو خونه حوصلم سر رفته بود جونگی:بریم فروشگاه؟واسه امشب لباس میگیریم مین سو:موافقم...اتفاقا چیزی نداشتم که بدرد امشب بخوره با هم رفتن فروشگاه همونطور که به لباسا نگاه میکردن جونگی یه دفعه وایساد و دست مین سو رو هم گرفت مین سو:چیه؟چرا وایسادی؟ جونگی:اونو بگیریم!!!!خوشکله -کدوم؟ جونگی:همون مشکیه...بیا بریم و دست مین سو رو کشید و اونو با خودش برد جونگی:لطفا اونو برامو بپیچید -بله قربان مین سو خیلی اروم گفت:یااااا داری چیکار میکنی؟ جونگی:برات لباس میگیرم مین سو:ولی من اصلا ندیدمش شاید خوشم نیاد جونگی:باید خوشت بیاد....امشب همونو میپوشی بعد از خرید برگشتن خونه و هوا هم دیگه تقریبا تارک شده بود جونگی:تا من یه دوش میگیرم تو هم اماده شو که بعدش بریم مین سو:اوپااا...نمیشه من نیام؟ جونگی:چرا؟مگه خل شدی تو گفتی حوصلت تو خونه سر میره مین سو:اونم هست؟...سونگ جو و خواهرش جونگی:اونا هم میان...ولی تو با منی....زود حاضر شو امشب باید باهام بیای مین سو:باشه.... جونگی رفت حمام و مین سو هم مشغول اماده شدن شد لباسشو پوشید و موهاشو درست کرد...داشت ارایش میکرد که جونگی اومد بیرون مین سو:اومدی؟ جونگی:اره...و بعد رفت سراغ کمد ش ساعت 8 و نیم بود که اماده شدن واز هتل اومدن بیرون تو کل مسیر هیچ حرفی بینشون نبود مین سو به این فکر میکرد که چجوری میخواد باهاش روبه رو بشه جونگی:رسیدیم پیاده شو تقریبا وسطای مهمونی بود مین سو و جونگی بعد از این که با هم رقصیده بودن رفتن که بشینن که..... هارا:جونگ مین اوپاااااا... جونگی:بله هارا شی؟ هارا:میشه با هم برقصیم جونگی لبخند مرموزی به مین سو زد:البته!!!بریم مین سو هم با حرص رفت و یه گوشه نشست..جونگی و هارا باهم میرقصیدن و مین سو هم فقط حرص میخورد....داشت با دستبندش ور میرفت که لیتوک به سمتش اومد و دستش رو به سمت مین سو دراز کرد:افتخار میدید با هم برقصیم؟ مین سو هم که میخواست حرص جونگی رو در بیاره لبخندی تحویل لیتوک داد و گفت:البته! بعد از جاش بلند شد و با لیتوک رفت وسط و شروع به رقصیدن کرد....اهنگ تندی پخش میشد و بیشتر افرادی که میرقصیدن وسط اهنگ رفتن نشستن حتی جونگی و هارا جونگی تا قبل از این که بشینه مین سو رو ندیده بود ولی وقتی نشستن و تقریبا وسط سالن خلوط شد چشمش به اون دوتا افتاد و از تعجب خشکش زد مین سو هم رقصش خیلی خوب بود و با لیتوک خیلی خوب میرقصیدن و بقیه هم اونا رو تماشا میکردن و وقتی رقصشون تموم شد همه براشون دست زدن لیتوک:مین سو شی!!خیلی خوب میرقصی....بهتره یه موزیک ویدیو با هم ضبط کنیم چطوره؟ مین سو:عالیه اوپاااا موافقم بعد با هم رفتیم و پیش بقیه نشستن هارا:لیتوک اوپاااا خیلی عالی رقصیدی جونگی:اره پسر کارت عالی بود.... لیتوک:داداش دوست دختر تو هم عالی میرقصه...بهش پیشنهاد کردم با هم یه موزیک ویدیو ضبط کنیم اونم قبول کرد جونگی نگاه پر غضبی به مین سو انداخت و مین سو هم گوشه ی زبونشو بیرون اورد.....خلاصه بعد از کلی بحث و ماجرا مهمونی تموم شد و همه برگشتن خونه مین سو کیفش رو روی مبل انداخت و خودشو رو هم روی مبل دیگه ای ولو کرد:اااااااااااااااخ خیلی خوش گذشت جونگی با جدیت:معلومه...منم اگه دختر بودم و با یکی مثه لیتوک میرقصیدم خیلی بهم خوش میگذشت مین سو از روی مبل بلند شد و جلوی جونگی ایستاد مین سو:مگه نرقصیدی؟تو هم داشتی اون وسط با هارا دل میدادی و قلوه میگرفتی... جونگی:داری چی مگی؟من فقط باهاش رقصیدم مین سو:مگه من چیکار کردم؟من که با لیتوک نخوا...... ولی قبل از این که حرفشو تمام کنه سوزشی رو روی گونش حس کرد.... جونگی:هیچ معلومه چی داری میگی؟ مین سو با چشمای اشک الود به جونگی نگاه کرد و دستش رو روی صورتش گذاشت:خیلی....خیلی نامردی...... و بعد از هتل اومد بیرون جونگی:کیو میترسونی؟فکر کردی میام دنبالت؟ مین سو توی در چند ثانیه مکث کرد و بدون این که برگرده رفت بیرون چند ساعتی گذشت ولی خبری از مین سو نشد.... جونگی مدام تو سالن راه میرفت و به ساعتش نگاه میکرد ساعت از 2 هم گذشته بود جونگی موبایل و کتش رو برداشت و از هتل اومد بیرون....چند بار شماره ی مین سو رو گرفت ولی تلفنش خاموش بود.... مین سو توی خیابون قدم میزد نمیدونست داره کجا میره....همونطور که گریه میکرد اشکاش جلوی دیدش رو میگرف مین سو:چجوری تونست بزنتم؟....اونم رفت و با اون دختره رقصید...چرا وقتی خودش یه کاری میکنه هیچ اشکالی نداره؟ دستشو جلوی دهنش گرفت و سعی کرد اونا رو با هرم نفس هاش گرم کنه..... موبایلش رو بیرون اورد تا ساعتو ببینه ولی خاموش بود ترسی تو دلش به وجود اومد...وای حالا چیکار کنم؟.....من کجام اینجاها رو نمیشناسم...از کدوم طرف باید برم.. یه کم دور خودش گشت ولی مسیر اشنایی به چشمش نخورد به یه مغازه اون نزدیکی رفت و سه چهار دقیقه گوشیشو شارژ کرد و بعد روشنش کرد.... مین سو به اینگلیسی:ممنونم اقا....چقدر پرداخت کنم؟ صاحب مغازه که یه پسر جون بود لبخند ژوکوندی تحویلش داد و گفت:عزیزم چیزی نمیخواد پرداخت کنی مین سو:ممنونم..... خواست بره بیرون که پسره قفل مرکزی مغازه رو زد و همه ی در و چنجره ها بسته شد مین سو:شما...دارید چیکار میکنید؟ -هیچی عزیزم.... چند قدمی جلو اومد:به نظر نمیاد ژاپنی باشید.... مین سو:بزارید من برم...خواهش میکنم... همین لحظه موبایلش زنگ خورد جونگی بود مین سو کلیدپاسخ رو زد ولی پسره گوشی رو ازش گرفت و اونو روی میز گذاشت:ولش کن عزیزم مین سو در حالی که گریه میکرد گفت:لطفا....لطفا....بزار من برم من فقط ازتون کمک خواستم جونگی که صدای مین سو رو میشنید اتش خشم تو وجودش شعله میگرفت -عزیزم توی این پاساژ کسی ما رو نمیبینه.....این جا ادمای زیادی نمیان مین سو:اینجا؟مگه اینجا کجاست؟ -شوگر فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 363 تاريخ : جمعه 29 اسفند 1393 ساعت: 5:04