باورم کن 3

ساخت وبلاگ
قسمت سوم/حرف زور تو کَت من نمیره از زبان مین سو: وقتی میخواستیم بریم خونه....هایونگ سنگ خیلی اسرار کرد که خودش مارو برسونه ولی تاهیان نامرد قبول نکرد....میخواستم همونجا خفش کنم ولی خودمو نگهداشتم.....وقتی لیدر گفت باید اونی فرم بپوشید گفتم:معذرت میخوام اقای کیم...ولی ما اونی فرم نمیپوشیم.... هیون:چی؟پس چجور کارمندایی هستید؟ تاهیان:ما اونی فرم نمیپوشیم و این که از اول این شرط رو با ریئس گذاشتیم هیون:ولی من نمیخوام کسایی که توی خونمون کار میکنن با اینجور لباسا اینور و اونور بچرخن ته یونگ:باشه....ما اونی فرم..... تاهیان:چی ؟میخوای با اون لباسا توخیابون ظاهر بشی؟ دختره ی خنگ هنوزم خیلی از افراد مارو میشناسن جونگی:شما رو؟ تاهیان:به هر حال ما اون لباسا رو نمیپوشیم هیون:ولی لباسایی که شما برای کار خدمتکاری میپوشید....شبیه لباسیه که دخترا توی کلوپ و دیسکو میپوشن حتی جلف تر.... یه نگاهی به خودمون انداختیم من و ته یونگ شلوارک های کوتاه پوشیده بودیم و فقط تاهیان شلوار پوشیده بود تاهیان:ه ربطی داره؟ما همیشه اینجوری لباس میپوشیم و کسایی که براشون کار کردیم هیچ مشکلی با ما نداشتن هیون:ولی من مشکل دارم...شما قراره تو خونه ی 5 تا پسر کار کنید... جونگی:درسته...شاید اونایی که تا الان براشون کار کردیدن خانواده بودن هیون چند قدمی به تاهیان که نزدیک تر از ما بهش بود شد و گفت:با این لباسا ممکنه ما تحریک بشیم....هر چی نباشه ما پسریم تاهیان یه قدم به عقب رفت:ینی اینقدر از خود بی خود شدید که نتونید خودتونو کنترول کنید؟باشه ما اینجوری لباس نمیپوشیم ولی اگه میخواید ما اونی فرم بپوشیم بهتره به چند نفر دیگه رو پیدا کنید که خونتونو تمیز کنن.. ته یونگ:خوب...خوب دیگه بهتره بریم من و ته یونگ خدافظی کردیم...ولی تاهیان بدون این کار خونه رو ترک کرد قدم زنان به سمت ایستگاه اتوبوس رفتیم کلی بهش غر زدم که چرا نذاشت مارو برسونن ولی بدون توجه ب من به موبایلش ور میرفت من دیگه از رو رفتم و ادامه ندادم...نزدیک به 30 دقیقه توی ایستگاه منتظر بودیم تابالاخره اتوبوس رسید ... توی خونه ته یونگ:بچه ها شام میخورید؟ تاهیان:نه...خستم میرم بخوابم -منم همینطور! ته یونگ:منم حال غذا وردن ندارم...خوابم میاد...هر سه تاییمون رفتیم تو اتاق و لباس خوابمونو پوشیدیم و هر کس تو ی تخت خودش دراز کشید....بعد از یه کم خل بازیای منو و ته یونگ و دعوا کردن تاهیان بالاخره خوابم برد..... صبح که بیدار شدم ته یونگ هنوز خواب بود ولی تاهیان خونه نبود...توی خونه گشتم و چند بار صداش کردم ولی انگار واقعا نیستش ته یونگ رو بیدار کردم....و با هم رفتیم سمت اشپزخونه.داشتیم صبحانه میخوردیم که تاهیان رسید خونه -اونی کجا بودی؟ سری تکون داد و به سمت اتاقش رفت به ته یونگ نگاه کردم:این چش بود؟ اونم مثه من بیخبر بود چون شونه هاشو بالا انداخت و چیزی نگفت ته یونگ چند بار صداش کرد که بیاد و صبحانه بخوره ولی گفت که گرسنه نیست راستش چند بار همین اتفاق افتاده بود....چندین بار وقتی صبحا از خواب بیدار میشدیم خونه نبود و بعدش میومد انگار شب میرفت بیرون درحالی که لباساشو عوض کرده بود سر میز اومد :هنوز که دارید میخورید شکمو ها!!!! پاشید بریم -امروزم قراره بریم خونه ی اوپا ها؟ تاهیان:یه بار دیگه به اون 5 تا ازخود راضی گفتی اوپاها خودت میدونی فهمیدی لی مین سو؟ چیششششش پس چی بگم؟مثه تو براشون لغب بزارم؟ ته یونگ:اون درست میگه... تاهیان :خوب بریم دیگه..... از خونه بیرون اومدیم و رفتیم سمت ایستگاه اتوبوس وقتی به خونه ی پسرا رسیدیم یه یاداشت برامون گذاشته بودن: برای ناهار میایم خونه پس غذا درست کنید راستی توی غذاتون از فیله ی ماهی....ران مرغ....تخم مرغ.... و فلفل استفاده نکنید....گل های باغچه رو هم اب بدید لباسا رو هم از توی اتاقامون بردارید بندازین تو لباسشویی.....غذاتون باید تا 12:23 اماده باشه تاهیان:ایششششششش ینی اینا نمیتونن خودشون لباسا رو بندازن تو لباسشویی؟ ته یونگ:هیسسسسس دیدی که دیشب چی شد؟ پس حالا بدون این که حرف بزنید و غر غر کنید به کارتون برسید من:خوب پس من میرم لباساشونو بیارم تاهیان:منم میرم تو باغچه گلاشونو اب بدم ته یونگ:پس لابد منم باید خونه رو مرتب کنم و غذا بپزم دیگه؟ تاهیان:آره... هرکدوم به کاری مشغول شدیم و قبل از این که پسرا برگردن خونه کارمون رو تمام کردیم و از خونشون اومدیم بیرون نزدیکه دو هفته بود که هر روز صبح و عصر میرفتیم خونه ی پسرا و قبل از برگشتن اونا کارامونو تمام میکردیم و برمیگشتیم خونه امروز یک شنبه هست و پسرا هم احتمالا نمیرن کمپانی.... توی خونه داشتم با کنترول تلوزیون ور میرفتم و کانالا رو بالا پایین میکردم که تلفن زنگ خورد -ته یوووووووووونگ؟تاهیاااااااااااااااااان تلفن داره زنگ میخوره ته یونگ داد زد:تو حمومم خودتون جواب بدید -تاهیااااااااااااااااان؟ تاهیان:دختره ی تنبل تلفن درست نار دستته....من دستم بنده خودت جواب بده تلفنو برداشتم :چیششششششششش بفرمایید؟ -شما دخترا امروز نمیخوایید بیاید سر کار؟ -ببخشید؟تو دیگه کی هستی بابا دیونه؟ -دیونه؟خوبه!من پارک جونگ مینم -چییییییییییییییییی؟من...من...واقعا معذرت میخوام.... جونگی:بخشیدمت....حالا هم پاشید بیاید اینجا -چی؟ولی امروز یک شنبست جونگی:ممن که نگفتم قراره کار کنید!بیاید اینجا -چرا؟فکر نمیکنم خواهرم بیاد جونگی:یه کم روی مخش راه برو....من روت حساب میکنم -ولی برای چی ازمون میخواید بیایم اونجا؟ جونگی:میخواستیم بریم گردش گفتیم تنها نریم -ولی تاهیان قبول نمیکنه که بیایم جونگی:خودت یه جوری راضیش کن...تازه اونجا میخوام یه چیزی بهت بگم -به من؟چی؟ جونگی:اونجا میفهمی...فقط راضیشون کن تا یک ساعت دیگه اماده باشید ما میایم دنبالتون -باشه ببینم چیکار میتونم بکنم فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 194 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1393 ساعت: 5:03