باورم کن14 پارت 1

ساخت وبلاگ
قسمت چهاردهم/پارت 1 جونگی:تو برو درو باز کن منم میرم دوش بگیرم.... مین سو درو باز کرد و کیو و یونگی اومدن داخل یونگی:مین سو؟دیشب چه اتفاقی افتاده؟شماها خوبید؟ مین سو:خوبیم اوپا...نگران نباش کیو:حالا چی شده بود؟ساعت 3و نیم صبح اونجا چیکار میکردید؟ مین سو:قضیش مفصله.... یونگی:بیخیال...اومدیم بهتون بگیم یه هفته هیچ برنامه ای نداریم و استراحتیم....با بجه ها قراره بریم جنگل واسه تفریح....شما هم باید بیاید مین سو:اوپا !جونگمین رفته دوش بگیره ....وقتی اومد خودتون بهش بگید....چیزی میخورید؟ کیو:یه قهوه برای من میاری لطفا؟ مین سو:البته....یونگ سنگ اوپا تو چی میخوری؟ یونگی:برای منم قهوه مین سو رفت تو اشپزخونه و 10 دقیقه بعد با سه تا قهوه برگشت پیش پسرا و قهوه رو جلوی اونا روی میز گذاشت اونا داشتن قهوه مینوشیدن و حرف میزدن که جونگی از حموم اومد بیرون کیو:چه عجب داداش دل کندی؟ جونگی:اااا سلام....اینجا چیکار میکنید؟ یونگی:جای خوش امد گوییه؟ جونگی:ببخشید خوش اومدید کیو:بعد از ناهار قراره بریم جنگل...تا یک هفته برنامه ای نداریمو قراره همونجا بمونیم....شماهام اماده بشین جونگی:کیا قراره بیان؟ کیو:منظورت چیه کیا؟خوب همه دیگه ...اعضای سوپر جونیور هارا نیکول سونگ جو سونگ سو و ما جونگی:خیله خوب باشه....ساعت چند راه میوفتید؟ کیو:ساعت 4...همه قراره با ماشینای کمپانی بریم....نمیخواد ماشین بیاری جونگی:نه خیر منو عشقم با ماشین من میایم.....شمام با ماشین کمپانی برید مین سو سرخ شد و گوشه ی لبشو گزید کیو و یونگی:ای بابا.... کیو:ما رفتیم...خدافظ فعلا مین سو:خدافظ اوپا همین که کیو و یونگی رفتن بیرون مین سو برگشت سمت جونگی و با جدیت گفت:از الان بهت گفته باشم اگه میخوای بری پیش اون دختره من نمیام....تنها برو که راحت باشی جونگی: واسه چی برم پیش اون وقتی فسقلیمو دارم؟هان؟ مین سو:قول دادیاااااا جونگی:باشه....ولی.... مین سو:ولی چی؟ جونگی:اگه ببینم رفتی پیش لیتوک خفت میکنم مین سو:ایشششششششششش باشه جونگی:ایشششششش؟یاااااااا مین سو:باید لباس بردارم؟ جونگی:نه میخوای یه هفته با همین لباسا اونجا بگردی؟ مین سو:پس رفتم اوناوسایلشونو جمع کردن و ساعت 3:40 دقیقه دیگه همه اماده بودن و حرکت کردن از شهر تا جنگل نزدیک به 4 ساعت راه بود توی ماشین: جونگی:مین سووووو مین سو همونطورکه ابنبات تو دهنش بود:همممممممممم جونگی:منو چقدر دوسم داری؟ مین سو :دوست ندارم..... جونگی:چییییییییی؟ مین سو:من تورو دوست ندارم...لیتوک رو دوست دارم جونگی که عصبانی شده بود داد زد :هیچ معلوم هست داری چی میگی؟ مین سو:میگم لیتوک اوپا رو دوست دارم جونگی:پس من چی ام داری با من بازی میکنی؟ مین سو:تو عشششششقمی......من دوست ندارم عاشقتم جونگی که تازه منظور مین سو رو گرفته بود با یه دست موهاشو به هم ریخت:فسقلی منو دست میندازی؟ مین سو:اااا موهامو چرا به هم میریزی؟ همونطور که جونگی با مین سو حرف میزد اون خوابش برده بود و وقتی جونگی از بریدگی دور زد سرش افتاد رو شونه ی جونگی جونگی:چی؟خوابیدی؟نگاش کن تو رو خدا یه ساعته من دارم با این حرف میزنم وقتی به جنگل رسیدن مین سو هنوز خواب بود و جونگی هم چند بار صداش کرد ولی دید بیدار نمیشه دلش نیومد اذیتش کنه و از ماشین رفت پایین لیتوک:ایول بابا چه جای باحالیه... نیکول:درسته اوپا.... کیو:جونگ مین نمیخوای بیای کمک کنی اینا رو ببریم داخل ویلا؟ جونگ مین که به ماشین تکیه داده بود گفت:وجود من خودش کمکه....شماها ببرید من از پشت هواتونو دارم یونگی:بیخیال داداش از این ابی گرم نمیشه بچه ها وسایل رو بردن داخل خونه هوا دیگه تاریک شده بود و مین سو هنوز تو ماشین خواب بود لیتوک:داداش پس مین سو شی کجاست؟ یونگی:هنوز خوابه؟هوا تاریک شده ممکنه اگه بیدار شه بترسه جونگی:داداش اگه بیدار شه زنگ میزنه سونگ جو که داشت حرفاشونو گوش میکرد خواست از خونه بیاد بیرون که.... هیچول:سونگ جو شی؟داری میری بیرون؟ سونگ جو:ا....اره...یه چیزی تو ماشین جا گذاشتم میرم بیارم هیچول:اها باشه....پس زود بیا تا بازی کنیم سونگ جو:باشه داداش زود میام و بعد از خونه اومد بیرون و به سمت ماشینا رفت مین سو بیدار شده بود ولی چون هوا تاریک بود میترسید از ماشین پیاده بشه و موبایلش هم انتن نمیداد که به جونگی زنگ بزنه....همونطور که موبایل رو تکون میداد تا شاید جایی انتن بده،یه نفرو دید که داره به سمتش میره مین سو:اخییییییش اوپا اومد و بعد در ماشینو که قفل بود باز کرد ولی با دیدن سونگ جو اونجا حسابی ترسید و جا خورد مین سو:تو....تو اینجا چیکار میکنی؟ سونگ جو:خووووووب پس با پارک جونگ مین ریختی رو هم اره؟ مین سو:به تو چه؟از ماشین اوپا برو پایین سونگ جو:چطور میخوای بیرونم کنی؟ مین سو:دارم میگم برو پایین و بعد داد زد:اوپااااااااااا سونگ جو هم رو دهن مین سو رو گرفت که جیغ نزنه مین سو هم دست و پا میزد و گریه میکرد توی خونه لیتوک و بقیه ی پسرا دور هم نشسته بودن لیتوک:مگه نمیخواستید بازی کنید؟پس چی شد؟ هیچول:ها؟صبر کن داداش!! سونگ جو شی رفته پیش ماشینا جونگی که اونطرف داشت با کیو بحث میکرد با شنیدن این جمله بدون این که چیزی بگه از خونه دویید بیرون و کیو و یونگی هم دنباللش رفتن توی ماشین هنوز سونگ جو رو دهن مین سو رو گرفته بود که مین سو دستشو دندون گرفت و از ماشین پرید بیرون و پا به فرار گذاشت ولی چون نمیدونست خونه از کدوم طرفه از یه جهت دیگه ای می رفت و همونجوری که گریه میکرد کمک میخواست سونگ جو هم دنبالش میدوید جونگی به ماشینش رسید ولی مین سو اونجا نبود و در ماشین هم باز بود جونگی:مین سووووو!مین سووو کجایی؟ یونگی و کیو رسیدن پیش جونگی کیو:چی شده؟ جونگی:نیستش...تو ماشین نبود یونگی:ینی چی که نیست؟ جونگی:نمیدونم در ماشین باز بود و مین سو هم اونجا نبود کیو :باید دنبالش بگردیم جونگی شروع کرد به گشتن و صدا زدن مین سو و کیو و یونگی هم کمکش کردن **** سونگ جو:لی مین سو!تا کجا میخوای بدویی؟بالاخره خسته میشی ...پس بهتره همین الان تمومش کنی مین سو:خفه شو لعنتی چی از جونم میخوای؟ سونگ جو:تلافی همه ی کارایی که کردین رو سرتون در میارم خواهرت به مادرم زهر داد و باعث شد اون بمیره فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 367 تاريخ : دوشنبه 10 فروردين 1394 ساعت: 5:22