یه فرصت 2

ساخت وبلاگ
قسمت دوم: جونگی:چی داری میگی پسر؟باید بریم کلوپ...هیونگ و یونگ سنگ منتظرمون هستن کیو:جونگ مین ساکت شو من:خوب پس من میرم...از اشناییتون خوشحال شدم کیوجونگ:منم همینطور پول لباس هایی که خریده بودم رو حساب کردم و از فروشگاه بیرون اومد ماشین رو روشن کردم ولی هنوز حرکت نکرده بودم که یه نفر صدام کرد -سوهی جو شی (شی به معنی اقا یا خانم هست) شیشه ی ماشین رو دادم پایین کیوجونگ بود:بله مشکلی پیش اومده؟ کیو:نه فقط خواسستم شمارتون رو داشته باشم....! من با تعجب بهش نگاه کردم:ببخشید؟ کیو:نه نه فکر بد نکن فقط خواستم با هم بیشتر اشنا بشیم من:اخه میدونید من فعلا موبایل ندارم به یه دلایلی مجبور شدم شمارم رو عوض کنم کیو:پس شماره ی منو داشته باش...وقتی موبایل گرفتی بهم زنگ بزن من که قند توی دلم اب شده بود لبخند ملایمی زدم و شمارش رو گرفتم و ازش خداحافظی کردم و حرکت کردم از توی اینه میدیدمش که به مسیر رفتنم خیره شده بود همین طور که به ماشینم نگاه میکرد جونگی اومد و اونو با خودش برد بالاخره به خونه رسیدم همه چیز رو داخل یخچال گذاشتم لباس ها رو هم توی کمدم چیدم ورفتم پایین و مشغول درست کردن غذا شدم از شدت گرسنگی دلدرد گرفته بودم دستم رو روی شکمم گذاشتم و چند لحظه همونطور ایستادم و دوباره مشغول شدم حدود یک ساعت گذشت و غذای منم دیگه حاظر بود میز رو چیدم و مقداری از غذا رو خوردم این اولین غذایی بود که توی خونه ی خودم میخوردم اصلا عادت به تنهایی غذا خوردن نداشتم همین که احساس سیر بودن کردم از سر میز بلند شدم و بدون این که میز رو جمع کنم جلوی تلوزیون نشستم همین طور که شبکه رو عوض میکردم به شبکه ی {کی بی اس}رسیدم داشت یه سریال قشنگ نشون میداد دیگه شبکه رو عوض نکردم همین طور که به تی وی خیره شده بودم یه چهره ی اشنا رو دیدم با دقت بیشتری به بهش خیره شدم:چی؟کیم....هیون...جونگ...؟وااااا پس داشت راست میگفت؟ بعد از یه کم تفکر عمیق دوباره به تی وی خیره شدم داشتم سریال رو تماشا میکردم که کم کم پلکام سنگین شد و خوابم برد صبح روی کاناپه چشمام رو باز کردم و بدنم رو کشیدم واز جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم و بعد از این که صورتم رو شستم و لباسم رو پوشیدم جلوی اینه ایستادم و یه کم ارایش کردم و موهام رو مرتب کردم و از خونه زدم بیرون:خوووووب حالا کجا برم؟؟؟؟اهان اول میرم یه موبایل جدید بگیرم پس به اولین موبایل فروشی که رسیدم توقف کردم همشون قشنگ بودن انتخاب برام سخت بود بالاخره یکیش رو انتخاب کردم. و بعد از این که پ.پولش رو حساب کردم از اونجا خارج شدم توی ماشین با خودم فکر میکردم حالا از کجا یه دبیرستان خوب پیدا کنم؟یه دفعه یاد دیشب افتادم که کیو شمارش رو بهم داده بود:اره بهتره ازش کمک بخوام شمارش رو که توی داشبورد گذاشته بودم برداشتم و بهش زنگ زدم وقتی جواب داد خیلی استرس گرفتم :ا...الو ...؟سلام کیو:سلام...!شما کی هستید؟ من:هی جو هستم ببخشید اگه مزاحم شدم کیو:هی جو...؟اااا..اها بله گوشی گرفتی؟ من:اره ...میخواستم یه چیزی ازتون بپرسم...! کیو:چیزی شده؟چه کمکی ازم ساخته هست؟ من:خوب راستش ادرس یه دبیرستان خوب رو میخواستم میتونید کمکم کنید؟ کیو:البته....!من الان کار دارم ولی تا یک ساعت دیگه میتونم ببینمت کجایی؟ من:نه نمیخوام مزاحمتون بشم فقط اگه ادرس رو بهم بدید.... کیو:نه مزاحم نیستی عزیزم بگو کجایی میام با هم بریم چون ممکنه نتونی اونجا رو پیدا کنی من بسی ذوق مرگ جواب دادم:باشه پس کجا هم دیگه رو ببینیم؟ کیو:میتونی بیای کمپای اس پی جی؟ من :بله پس اونجا میبینمتون و بعد از این که تماس رو قطع کردم یه حال عجیبی داشتم نمیفهمیدم ذوق کردم یا ..... هنوز 10 دقیقه مونده بود تا کیو جونگ رو ببینم همین طور که به در ماشین تکیه داده بودم و با موبایلم ور میرفتم از پشت سر صدام کرد به سمتش برگشتم .هیون هم باهاش بود سلام کردم با کیوجونگ دست دادم کیو :خوب بریم؟ من:اره. بعد خطاب به هیون گفتم :شما هم باهامون میاید؟ هیون:نهخیر خانمی!اونجا رو نگاه کن!من دارم میرم پیش دوس دخترم روم رو برگردوندم و گفتم اخه کدوم احمقی حاظر شده با این دوست بشه؟؟؟؟ کیو:خوب دیگه سوار شو بریم توی ماشین کیو ازو پرسید :ناراحت نمیشی اگه هی جو صدات کنم؟ همین طور که رانندگی میکردم و نگاهم رو به جاده دوخته بودم سرم رو به نشونه ی موافقت تکون دادم کیو:امسال کنکور داری؟ من خندیدم و گفتم:امسال؟نه هنوز دوسال مونده تا کنکور بدم کیو:منظورت چیه؟ من:خوب من دوم دبیرستانم هنوز دو سال مونده تا بخوام کنکور بدم با تعجب پرسید:ینی بدون گواهینامه رانندگی میکنی؟ گواهینامه رو از جلوی ماشین برداشتم و به سمتش گرفتم اونو ازم گرفت و با دقت بهش نگاه کرد:ولی تواین زده الان 22 سالته من:اره داستانش طولانیه به هر حال من گواهینامه دارم هنوز هم با تعجب بهم نگاه میکرد تا بالاخره به مدرسه رسیدم...خیلی قشنگ بود حتی از مدرسه ی قبلی هم قشنگ تر کیو:بیا بریم دفتر مدیر با هم به دفتر مدیر رفتیم و کار های ثبت نام رو انجام دادیم دیگه ساعت نزدیک 1 ظهر شده بود که کارمون تموم شد و با هم توی ماشین نشستیم کیو:میشه منو برسونی خونه؟البته اگه اشکالی نداره من:نه نمیشه کیو نگاه حق به جانبی بهم کرد و گفت :باشه ممنونم پس یه تاکسی میگیرم لبخند زدم و گفتم :ناراحت نشید!منظورم این بود که اول بریم یه چیزی بخوریم.خیلی بهم کمک کردید منم در عوض ناهار مهمونتون میکنم کیو:هی وقتی اینقدر باهام رسمی حرف میزنی راحت نیستم.بهم نگو شما عادی باش من:باشه بریم یه چیزی بخوریم؟ کیو:اره ولی کجا بریم؟ من:نمیدونم من تازه دو – سه روزه اومدم سئول و نمیدونم غذای کدوم رستوران بهتره تو بگو کجا بریم کیو:باشه برو به........... ماشین رو روشن کردم و حرکت کردیم رستوران خیلی شیکی بود سر یه میز نشستیم و همین طور که با هم صحبت میکردیم گارسون اومد:چی میل دارید؟ من به کیو نگاه کردم و منتظر شدم سفارش بده یه غذای عجیب غریب سفارش داد گارسون:خانم شما چی میخورید من:غذای منتخب امروزتون! با سالاد چی جانگ گارسون:بله متوجه شدم دوباره مشغول صحبت با کیو شدم کیو:راستی چه رشته ای میخونی؟ من:ریاضی...! کیو:به ریاضی علاقه داری؟ من:اره...!وقتی ناراحتم یا اعصابم که خورد میشه مسئله ی ریاضی حل میکنم بهم ارامش میده من از مسئله های ریاضی و علاقم به حل کردن اونا صحبت میکردم و کیو هم خیلی با احساس به حرفم گوش میداد متوجه شدم که دارم زیادی حرف میزنم و خودم رو جمع و جور کردم من:ببخشید زیاد حرف زدم کیو:نه نه من دوست دارم به حرفات گوش کنم گارسون غذا ها رو اورد .بعد از خوردن غذا من پولش رو حساب کردم از رستوران خارج شدیم من کیو رو به یه خونه که ادرسش رو بهم داد رسوندم:خوب من دیگه میرم کیو:باشه مراقب خودت باش و با دقت رانندگی کن .بخاطر ناهار ممنون من:قابلی نداشت!خدافظ به خونه که رسیدم از شدت خستگی کیفم رو روی مبل انداختم و به سمت اتاقم رفتم خودم رو روی تخت انداختم و به سقف خیره شدم تا کم کم خوابم برد با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم:واااای چقدر خوابیدم بیشتر از 5 ساعت بود که خواب بودم با خواب همون طور که سرم زیر ملافه بود:الو...؟الو بفرمایید کیو:اااه ببخشید بد موقع زنگ زدم ...!خواب بودی؟میخوای قطع کنم از جام پریدم:نه نه چیزی شده؟ کیو:میخواستم امشب دعوتت کنم با هم بریم کلوپ من:چی؟ کیو:باهام میای؟ من:چیزه...من....اخه... کیو:کلوپ دابل اس...!اعضا هم هستن میشه باهام بیای؟ من:با..باشه میشه ادرسش رو برام بفرستی فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 232 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1393 ساعت: 5:12