قسمت چهارم/گردش دسته جمعی
از زبان ته یونگ:
شنیدم مین سو داره با تلفن حرف میزنه...از حمام اومدم بیرون و لباسام رو تنم کردم و اومدم بیرون....
-چی شده مین سو؟کی بود زنگ زد؟
اومد کنارم و دستشو انداخت رو شونه هام:دونوآآآآآآآ ابجی خوشکلم.....
-باز چی میخوای که اینجوری خودتو لوس میکنی
مین سو:اگه یه چیزی بگم نه نمیگی؟خواهششششششششش
-خوب حالا تا چی باشه
مین سو:نه دیگه....بگو قبول میکنی بعد باهم تاهیان اونی رو راضیش میکنیم
-چی؟ بگو دیگه....چی میخوای
مین سو:قول دادی قبول کنیاااااا
-باشه بابا قبول میکنم.....جهنم و ضرر
مین سو:میخوام بریم گردش...با...با چندتا دوست
-دوست؟کدوم دوستت؟ما که دوستای تورو نمیشناسیم پاشیم باهاشون بیایم گردش تو اگه میخوای برو
مین سو:نه نه تو میشناسیش...اونی هم همینطور
-میشناسمشون؟خوب اونا کین؟
مین سو:خوب....چیزه....راستش....
-د ِ بگو دیگه!
مین سو: دا...دا....دا
-اعصابمو خورد کردی دا دا دا چیه دیگه؟
مین سو:عصبانی نشیااااا ولی دابل اس
-دابل اس دیگه......چیییییییییییییی؟میخوای با اون پسرا بریم گردش؟
مین سو:هیسسسسس ارومتر الان اونی مینوه
صدامو پایین اوردم و گفتم:چی داری میگی؟عقلت کجا رفته واقعا میخوای با اونا بری گردش؟
مین سو:اره....من واقعا دوست دارم باهاشون برم
-ولی اگه منم قبول کنم تاهیانو میخوای چیکار کنی؟
مین سو: با هم راضیش میکنیم....خواههههههش
-اگه تونستی اون کله شق رو اضی کنی من حرفی ندارم
تاهیان از اشپزخونه اومد بیرون:دارید درباره ی چی حرف میزنید؟به منم بگید
حالا مین سو هی با چشم و ابروش برام خط و نشون میکشید
-میگم....تاهیان ....ما میخوایم بریم گردش
تاهیان:خوب؟حالا چرا میترسی بگی؟حالا کجا میخواید برید گردش؟
مین سو:چیزه...ینی میخوام بگم....تو هم باهامون میای؟
تاهیان:اره چرا نباید بیام؟نگفتید کجا میخواید برید؟
-نمی....نمیدونیم
تاهیان:نمیدونید؟ینی میخوای بگی تصمیم گرفتید برید گردش ولی نمیدونید کجا؟
مین سو:نه اونی...چیزه ...مارو دعوت کردن
تاهیان:دعوت؟ولی کی؟
ته یونگ:چیزه....داد نزنیا...دا...دا...دابل ا....
هنوز حرفم تموم نشده بود که دادش رفت هوا:دابل اس؟؟؟؟؟؟؟شماها از جونتون سیر شدید؟میخواید بکشمتون؟
هردومون گوشامونو گرفته بودیم
مین سو:ارومتر بابا....گوشم کر شد
تاهیان:اگه میخواستی کر نشی این حرفای مزخرفو نمیزدی
-بابا حالا مگه چی شده؟چند ساعت میریمو بر میگردیم دیگه
تاهیان:چی؟ته یونگ از تو که دیگه اصلا توقع نداشتم...حالا این دختره خله تو دیگه چرا؟
مین سو:اِاِاِاِاِاِ من خلم؟
تاهیان:پس چی؟اگه خل نبودی به پیشنهاد اونا گوش نمیدادی
حالا هی از ما اسرار و از اون انکار
بالاخره باهزار بدبختی تونستیم راضیش کنیم که با پسرا بریم گردش
تاهیان:باشه ....قبوله ولی حواسم بهتون هست...مخصوصا تو خانم لی مین سو!اگه ببینم دوباره سعی میکنی با اون پسره لاو بترکونی زندت نمیزارم
اخه چند روز پیش تاهیان مین سو و جونگی رو تو اتاقق جونگی در حالی که خیلی به هم نزدیک بودن دیده بود
مین سو:با...باشه اونی جونم....قول میدم
-خوب حالا کجا قراره همو ببینیم؟
مین سو:میان دنبالمون
تاهیان:من با ماشین اونا نمیام.....
-احمق نشو....میخوای دنبال ماشینشون بدویی؟
تاهیان:ماشین اون پسرا کوپه هست....ینی فقط یکیمون میتونیم با هر کدوم بریم
مین سو:اوپا هیونگ ماشین نمیاره....
-برید لباساتنو عوض کنید
تاهیان:هی لی مین سو درست لباس بپوش...وگرنه باید خونه بمونی
مین سو:چیششششششش باشه بابا شماهم
-هواسرده...لباس گرم بپوش!!!
مین سو:باشه...من رفتم
لباسامونو پوشیدیم که موبایل مین سو زنگ خورد جونگی بود که گفت جلوی در منتظر ما هستن
تاهیان:این کفشا چیه؟چجوری میخوای با اینا بیای گردش؟
-درسته برو لباساتو عوض کن...میگن ندید بدیدی
مین سو:میخوام همینا رو دوست دارم بریم دیگه
از خونه بیرون رفتیم و چهارتا ماشین اونجا بود جونگی از ماشینش پیاده شد و اومد جلوی ما
جونگی:سلام خانما....
سلام کردیم و احترام گذاشتیم
کیوجونگ هم جلومون ایستاد
کیو:سلام!خوب بریم دیگه...؟خانم ته یونگ شما با من بیاید....
-چی؟ ولی....اگه میشه من و تاهیان با ماشین خودمون بیایم
مین سو:مگه هنوز رانندگی کردن یادتونه؟
با چشم غره ای که بهش رفتم حساب کار دستش اومد و دیگه چیزی نگفت
جونگی:انگار ماشینتون کوپه هست؟پس مین سو با من میاد
تاهیان:نه خیر لازم نکرده ما.....
قبل از این که بتونه چیز دیگه ای بگه مین سو یه نیشگون از دستش گرفت
تاهیان:ااا چته؟
مین سو:چیزه...هیچی بریم دیگه....
تاهیان:برو توی ماشین مین سو
مین سو:پس دونوآآآآآ چی؟
تاهیان:نمیدونم
جونگی:خوب بزارید مین سو با ماشین من بیاد
تاهیان:نمیشه اینکارو بکنیم
-مشکلی نیست....مین سو تو با ایشون برو....
هیونگ :چقدر رسمی؟ما رو به اسم صدا کنید
تاهیان:ته یونگ معلومه....
-خوب دیگه بریم
و با تاهیان سوار ماشین شدیم....
پسرا هم سوار شدن و راه افتادیم
تاهیان:چرا بهش اجازه دادی؟ واسه چی گذاشتی با اون پسره بره؟
-خیلی سخت میگیری!یه مسیر رو میخوایم طی کنیم حالا چه فرقی میکرد من با اون برم یا سوهی
تاهیان:ولی...
-رانندگیتو بکن
نزدیک به یک ساعت و نیم بود که داشتیم رانندگی میکردیم تا به یه دریاچه بیرون از سئول رسیدیم جای خیلی قشنگی بود....وسایل رو از ماشین بیرون اوردیم و نزدیک دریاچه نشستیم.....تقریبا ظهر شده بود و یونگی و کیو میخواستن کباب درست کنن خیر سرشون
کیو:جونگ مین....پاشو برو هیزم بیار...واسه اتیش
جونگی:چرا من برم؟هیونگ جون میره
هیونگ:رو چه حساب اون وقت؟
جونگی:حساب کتاب نداره که چون من از تو بزرگترم...زود باش برو به حرف بزرگترتم گوش کن
هیونگ:فقط چند ماهه! فن کلاب دابل اسی 2...
ما را در سایت فن کلاب دابل اسی 2 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : hana hana-park بازدید : 103 تاريخ : شنبه 16 اسفند 1393 ساعت: 3:48